فصل 8-3: از خود به آگاهی / جامعه پایدار دهکده پراوت نسخه دوم

 وقتی می‌خواهی شخصیت کسی را تغییر دهی، طرف مقابل این را احساس می‌کند. در نتیجه خود او برای مقابله با آن مقاومت می‌کند و سرسخت‌تر می‌شود.


وقتی که به خود وابسته هستی، نگرش‌ها و افکار خود را بر اساس منافع شخصی می‌چینی و حتی اگر به دیگران آسیبی بزنی و به تو گوشزد کنند، خود را قربانی می‌بینی و اشتباهات خود را نمی‌پذیری. در نتیجه، مبارزه با خود طرف مقابل هیچ سودی ندارد و تنها واکنش خود طرف مقابل فرار است.


خود به شدت از شکست متنفر است و هر طور که شده نمی‌خواهد شکست را بپذیرد و سعی می‌کند پیروز شود.


آنچه که برای هر کسی بی‌رحمانه و فجیع به نظر می‌رسد، خود انجام می‌دهد. و افراد دارای خود قوی آن را توجیه می‌کنند.


برای خود، عدالت اهمیتی ندارد. فقط باید پیروز شود و به سود خود برسد.


افراد دارای خود قوی به شدت خود را بیان می‌کنند و حتی اگر بحث کنند، بحث فایده‌ای ندارد. آنها از دیدگاه "من قربانی هستم و طرف مقابل اشتباه کرده" صحبت می‌کنند، بنابراین دیدگاه منصفانه و عینی را ندارند.


آگاهی از طریق شهود یا رویدادها به انسان‌ها و جهان تاثیر می‌گذارد. این تاثیر هماهنگ است. در آن آگاهی، بدون آگاهی از چنین تاثیری، خود با خواسته‌های کوچک در دایره محدودی که در آن به دست آورده است، در مقابل آگاهی بی‌نهایت که همه چیز را در بر می‌گیرد، مقاومت می‌کند و نمی‌تواند بر آن غلبه کند.


ظرفیت انسان به این بستگی دارد که تا چه حد از خود رها شده و بی‌ذهن است و چه اندازه محبت به دیگران دارد. ظرفیت کوچک به این معناست که خود به دلیل اولویت دادن به "من" و حذف دیگران قوی است.


وقتی کسی به انسان نظر می‌دهد و او ناراحت می‌شود، این واکنشی است که خود به عنوان دفاع از خودش نشان می‌دهد. گاهی اوقات این نشانه‌ای از ظرفیت کوچک است. زمانی که احساسی می‌شویم، راحت‌تر می‌توانیم متوجه شویم که به خود چه وابستگی‌هایی داریم. زمانی که به عنوان آگاهی وجود داریم، حتی اگر مورد انتقاد قرار بگیریم، واکنشی نشان نمی‌دهیم.


"من" آسیب ببیند، این ترس خود است.


وقتی که به خود وابسته هستی، فکر می‌کنی پذیرش مشاوره از دیگران نشانه‌ای از شکست است. وقتی خود کاهش می‌یابد، مشاوره را به عنوان چیزی مفید و ارزشمند می‌بینی.


اگر در دنیای رقابتی مانند ورزش بزرگ شوی، این عادت به رقابت حتی در بزرگسالی باقی می‌ماند. حتی در مکالمات ساده نیز سعی می‌کنی از دیگران پیشی بگیری. این کار باعث می‌شود که روابط دشوار و آزاردهنده شوند و خود فرد از این عادت آگاه نیست.


خود همیشه هدفی برای حمله به کسی می‌سازد. و در حالی که به خود احساس برتری می‌کند که از دیگران بهتر است، منتظر است که طرف مقابل از صحنه حذف شود. این موضوع در محل کار یا مدرسه نیز مشاهده می‌شود.


وقتی خود چیزهایی بزرگتر یا تعداد بیشتری از چیزی را ببیند، احساس حقارت می‌کند. برعکس، وقتی چیزی کوچک‌تر یا تعداد کمتری از چیزی را می‌بیند، احساس برتری می‌کند.


وقتی که خود را درک می‌کنیم و ذهن خود را آرام می‌کنیم، خود دیگران نیز بهتر دیده می‌شود.


هرچه خود را بیشتر بشناسیم، دلیل رفتارهای دیگران نیز بیشتر برای ما روشن می‌شود.


افرادی که به شدت به خود وابسته هستند، با کسانی که به خود کمتر وابسته هستند یا کسانی که به آگاهی می‌رسند، الگوهای رفتاری مشابهی دارند. روابط افراد با درجات مشابه وابستگی به خود، راحت‌تر و دلپذیرتر است، و این افراد معمولاً به هم جذب می‌شوند. فقط هنگامی که خود قوی است، نزاع‌ها بیشتر می‌شود، و وقتی که خود ضعیف است، نزاع‌ها کمتر است.


وقتی خود قوی است، بی‌صداقتی ایجاد می‌شود. افراد بی‌صادق هرچقدر هم که با کلمات زیبا صحبت کنند، در نهایت از طریق رفتارشان حقیقت را فاش می‌کنند. آنچه می‌گویند با آنچه انجام می‌دهند مغایرت دارد.


خود معمولاً حتی در مواجهه با وقایع عادی، آنها را کمی بزرگتر از آنچه که هستند، بیان می‌کند.


فکر همیشه در حال قضاوت در مورد برتری، پایین و بالا، خوب و بد است. کودکان تمایل کمتری به این دارند، اما این تمایل در بزرگسالی بیشتر می‌شود.


خود بسته به اینکه با چه کسی در ارتباط است، رفتار خود را تغییر می‌دهد. هرچه خود قوی‌تر باشد، تمایل بیشتری به دیدن روابط انسانی به صورت سلسله‌مراتبی دارد. با افرادی که از خود بالاتر هستند، فروتن و با صدای بالاتر صحبت می‌کند، و با افرادی که از خود پایین‌تر هستند، با صدای پایین‌تر و به حالت تحکم صحبت می‌کند. این نوع افراد راحت‌تر کنار هم می‌آیند و اغلب با هم جمع می‌شوند. وقتی چنین فردی رهبر می‌شود، افرادی با همین ویژگی‌ها به دور او جمع می‌شوند، و فرهنگ سازمان نیز بر اساس این ویژگی شکل می‌گیرد.


وقتی فردی با خود قوی، رئیس می‌شود، او به طور آمرانه با زیردستان خود رفتار می‌کند و زیردستان نیز از ترس رئیس خود نمی‌توانند نظری بدهند و با اطاعت کامل از او پیروی می‌کنند. این چرخه ادامه پیدا می‌کند. همانطور که خوشبختی و رنج دو وجه یک سکه هستند، سادیسم و مازوخیسم نیز جنبه‌های معکوس یکدیگر و طبیعت خود هستند.


خود زیر دست‌ها از اینکه ممکن است مورد تنبیه قرار بگیرند، از بیان نظرات خود خودداری می‌کنند و این امر باعث می‌شود که آنها دچار تردید و انفعال شوند. زمانی که رئیس‌شان این رفتار را مشاهده می‌کند، ناراحت شده و از آنها می‌خواهد که تغییر کنند. اما رئیس خود نیز به دلیل اینکه از انتقاد یا تنبیه از سوی رئیس بالاتر می‌ترسد، نمی‌تواند نظرات خود را به وضوح بیان کند. زیردست که این را می‌بیند، ممکن است فکر کند که "تو هم مثل من هستی". چون خود همیشه به بیرون از درون خود نگاه می‌کند، درک تناقضات درونی خود برایش دشوار است. این مسئله در سازمان‌های اجتماعی انسان‌ها نیز رخ می‌دهد.


خود نسبت به قدرت، مقام و هر چیزی که بزرگ و قوی به نظر می‌رسد، ضعیف است. فردی که احساس می‌کند نمی‌تواند در برابر کسی پیروز شود، در مقابل او انفعال نشان داده و تبدیل به یک "بله‌گو" می‌شود. برعکس، خود نسبت به رهبران مهربان‌تر احساس راحتی کرده و ممکن است آنها را دست‌کم بگیرد. برای اینکه با افرادی که خود قوی دارند، رابطه برقرار کنید، رهبر باید نه تنها صداقت بلکه قدرت هم داشته باشد.


کارمندانی که به طور کورکورانه از رهبر پیروی می‌کنند یا از او می‌ترسند، وقتی رهبر کسی را به طور ناخوشایندی رفتار کند، خود نیز ممکن است همان رفتار را تکرار کنند. برعکس، زمانی که رهبر با احترام به کسی رفتار کند، کارکنان نیز تمایل دارند که همانطور رفتار کنند. این رفتار مطیعانه ناشی از عدم اعتماد به نفس، ترس و خودمحافظتی است که از خود نشأت می‌گیرد. افرادی که به خود کمتر وابسته هستند، در برابر رهبر هرچقدر هم که او با دیگران برخورد کند، همیشه با محبت با همه رفتار می‌کنند زیرا آنها در بند ترس نیستند.


رفتار ضعیف یا عدم بیان خود به معنای کمبود خود نیست. پشت این رفتارها ممکن است عدم اعتماد به نفس، خودمحافظتی برای اینکه محبوب باشند، یا سرسختی نهفته باشد. وقتی که بی‌ذهن می‌شویم، این رفتارها به طور طبیعی از بین می‌روند.


خود زمانی که افراد موفق در نزدیکی او باشند، حسادت می‌کند و وقتی که این افراد در دسترس نباشند، آنها را می‌ستاید.


خود زمانی که می‌بیند کسی در حال بهره‌برداری از چیزی است، تمایل دارد که مانع شود.


وقتی فردی موفقیت‌های کوچک یا بزرگی بدست می‌آورد، همیشه کسانی وجود دارند که به او حسادت می‌کنند. در جامعه‌ای که خود قادر به غلبه بر تمایل به خواستن بیشتر نیست، همه احساس کمبود می‌کنند. بنابراین، برای کسانی که کارهایی که دوست دارند انجام نمی‌دهند یا موفق نیستند، صحبت‌های کسانی که در حال انجام کاری که دوست دارند هستند، ممکن است به نظر برسد که فقط خودستایی است.


خود به دلیل تفکر در مورد منافع و ضررها، در حضور دیگران لبخند می‌زند و وقتی که آن فرد از آنجا می‌رود، در پشت سرش شروع به بدگویی می‌کند. اگر کسی این موضوعات را نداند، ممکن است به انسان‌ها بی‌اعتماد شود، اما چون خود چنین رفتارهایی را طبیعی می‌داند، بهتر است نگران نباشید.


انسان‌ها به دلیل وجود خود با یکدیگر درگیر می‌شوند.


افرادی که از انسان‌ها بیزار هستند، از رفتارهای خود و اعمال "من" دیگران نفرت دارند، نه از خود آن افراد. به همین دلیل، ممکن است از کودکان یا حیوانات خوششان بیاید، چون تفکر و خود در آنها به اندازه افراد بزرگتر رشد نکرده است. حتی در میان کسانی که تفکرشان رشد کرده، افرادی هستند که خودشان کم‌تر مشغول به خودشان هستند.


حساسیت به دیگران و عدم اعتماد به نفس هم نوعی خود است. اینکه نمی‌دانید با دیگران چه چیزی بگویید یا نگران این باشید که دیگران چه نظری در مورد شما دارند، همه از تفکر ناشی می‌شود. زمانی که بی‌ذهن می‌شوید، این گونه تفکرات از بین می‌روند و نه به طور فعال به کسی نزدیک می‌شوید، نه منفعل می‌شوید، بلکه به طور طبیعی یا صحبت می‌کنید یا سکوت می‌کنید.


ترس از سکوت هنگام توقف مکالمه نیز نوعی نگرانی و تفکر است. هنگامی که بی‌ذهن می‌شوید، دیگر نگران سکوت یا فضای ناشی از آن نخواهید بود.


افرادی که احساس حقارت می‌کنند، به دلیل این احساس می‌خواهند بزرگ به نظر برسند، می‌خواهند قدرتمند باشند، یا می‌خواهند دیگران آنها را چنین ببینند، و به همین دلیل از این احساس انگیزه برای خلق چیزی به دست می‌آورند. ممکن است کسب و کار شروع کنند، به دنبال قدرت یا عنوان بروند، یا تلاش کنند در نظر دیگران تأثیرگذار به نظر برسند.


افرادی که خود ضعیف و حسود هستند، گاهی در مکالمات روزمره قصد دارند دیگران را شرمنده کنند یا نگرانی‌هایشان را به عمد اشاره کنند. این کار باعث می‌شود احساس کنند که در موقعیت بالاتری قرار دارند. در آن لحظه ممکن است احساس پیروزی کنند، اما در بلندمدت این رفتار منجر به طرد شدن آنها می‌شود. اگر شخصیتی منفی داشته باشند، حفظ روابط مثبت انسانی برایشان دشوار است و در هر مکانی همان نوع روابط را تجربه خواهند کرد.


وقتی خود از چیزی در خود احساس ناراحتی کند، به طور طبیعی در دیگران هم آن را جستجو می‌کند. آنها خود را با دیگران مقایسه کرده و از این مقایسه برای تقویت یا کاهش احساس اطمینان یا اضطراب خود استفاده می‌کنند، یا از برتری خود لذت می‌برند. ممکن است در بدن، اموال یا توانایی‌های دیگران تفاوت‌هایی را مشاهده کنند. خود در خود احساس ناتمامی دارد و به این دلیل دچار اضطراب می‌شود. در بی‌ذهن بودن، دیگر چنین نگرانی‌هایی وجود ندارد و اضطرابی وجود نخواهد داشت.


زمانی که خود احساس می‌کند که دیگران از حسادت یا حقارت رنج می‌برند، می‌تواند آن را به آنها یادآوری کند و گاهی این باعث بهبود می‌شود، اما گاهی اوقات ممکن است منجر به انتقام جویی شود. این به روابط و شرایط بستگی دارد.


افرادی که خودشان قوی هستند، بیشتر با کینه و عصبانیت روبه‌رو می‌شوند. به ویژه زمانی که احساس کنند که چیزی را از دست داده‌اند.


وقتی فرد با خشم یا ترس شدید روبه‌رو می‌شود، ممکن است واکنش‌هایی در نواحی مختلف بدن مانند شکم احساس کند، مانند درد معده از استرس. در چنین شرایطی، حتی زمانی که بی‌ذهن می‌شویم، به سرعت از بین نمی‌رود و نیاز به تمرکز و صبر دارد. برای رهایی از خشم، نگاه کردن به خود خشمگین مؤثر است. خشم اگر طولانی شود، می‌تواند به بیماری منجر شود.


خود در افرادی که شایعات و پشت سر گویی دیگران را پخش می‌کنند، دچار تغییرات می‌شود. معمولاً در چنین مواقعی، فرد داستان را به نفع خود تغییر می‌دهد و به گونه‌ای صحبت می‌کند که طرف مقابل را تحقیر کند. و شنونده، تنها اطلاعات اولیه را شنیده و گاهی اوقات تصور می‌کند که تمام داستان همین است. اگر هر دو طرف گفته‌هایشان را نشنیده باشیم، کار منصفانه‌ای نخواهد بود. اما وقتی فردی که شایعه را گسترش داده، خود فاقد وابستگی شدید به خود باشد، معمولاً بدون عذرخواهی یا انتقاد فقط واقعیت‌ها را توضیح می‌دهد و تمایلی ندارد وارد همان مسیر دشمنی شود. برای افراد آرام و پاک، رفتارهای زیرکانه و بی‌احترامی هیچ‌گاه به عنوان گزینه‌ای مطرح نمی‌شود.


افرادی که در جاهای مختلف در حال پخش بدگویی از دیگران هستند، تحت تأثیر خود قرار دارند. به همین دلیل، می‌خواهند خود را بهتر نشان دهند یا منتظر سقوط دیگران هستند. در نتیجه حقیقت را تحریف می‌کنند. کسانی که خود ضعیف دارند اساساً پشت سر کسی بدگویی نمی‌کنند و شایعات را گسترش نمی‌دهند.


وقتی کسی پشت سر دیگران بدگویی می‌کند، ممکن است کسانی که آن را می‌شنوند فکر کنند که "آیا کسی دیگر هم پشت سر من حرف می‌زند؟" در نتیجه، کسانی که علاقه به بدگویی دارند، دیگر نظرات واقعی خود را نخواهند گفت و افراد خوب به تدریج از آنها فاصله می‌گیرند.


هنگامی که کسی شما را سرزنش می‌کند، ممکن است بخواهید جواب بدهید یا توضیح دهید. در این مواقع، سکوت و صبر کردن می‌تواند تمرینی باشد برای اینکه تحت تأثیر خود قرار نگیرید.


وقتی خود احساس کند که خطای آن به دیگری آشکار می‌شود، به راحتی عصبی می‌شود. مقاومتی از طرف خود برای پذیرفتن شکست.


افرادی که مدام شکایت می‌کنند، در ایجاد روابط سالم نادرند. در خانه یا محل کار هم همینطور.


انسان‌ها هرچه خودشان کمتر باشند، مستقل‌تر می‌شوند. به همین دلیل، وابستگی به دیگران کاهش می‌یابد. اما چون همه انسان‌ها خود دارند، بنابراین درون خود وابستگی‌هایی هم دارند و از روابط انسانی خسته می‌شوند. به همین دلیل، نیاز به در نظر گرفتن فاصله و فواصل زمانی است. برخی روابط به دلیل اینکه هر چند ماه یکبار ملاقات می‌کنید، بهتر پیش می‌رود. در مقابل، روابطی هستند که با ملاقات‌های روزانه بهتر عمل می‌کنند. حتی اگر روزانه ملاقات کنید، اگر فقط دو ساعت در روز با یکدیگر وقت بگذرانید، ممکن است رابطه موفقی باشد و اگر هشت ساعت باشد، استرس ایجاد شود. حتی با یک شریک زندگی، ممکن است زمانی نیاز به تنها بودن پیدا کنید. به همین دلیل، برای بهبود روابط انسانی باید متناسب با ویژگی‌های طرف مقابل، میزان ملاقات را تنظیم کرد. این موضوع برای خانواده، شریک زندگی یا دوستان هم صدق می‌کند.


وجود داشتن به معنای استقلال است. وابستگی به دیگران هم از تفکر نشأت می‌گیرد. به عنوان مثال، احساس تنهایی و نیاز به حضور دیگران یا همیشه درخواست کمک از همان فرد خاص.


وابستگی زیاد در روابط باعث می‌شود که این روابط به راحتی به مشکل بربخورند. این مسئله در کار و روابط انسانی به طور یکسان صدق می‌کند.


انسان‌ها به نظر می‌رسد که خودشان زندگی‌شان را انتخاب می‌کنند، اما در واقع رفتار و گفتار آنها به طور ناخودآگاه تحت تأثیر خاطرات گذشته قرار دارد. زنانی که معمولاً خیانت می‌شوند، همیشه مردانی را انتخاب می‌کنند که احتمال خیانت دارند. مردانی که بدهی می‌کنند، بارها و بارها در شرایط بدهی می‌افتند.


افرادی که اذیت می‌کنند ویژگی مشترکی دارند. این ویژگی همان "خود" قوی است. افرادی که خودشان درگیر خود هستند و اذیت می‌کنند، معمولاً رفتارهای تهاجمی مانند خشونت را انجام می‌دهند. چون فقط خود را می‌بینند، توانایی همدلی با درد دیگران را ندارند.


افرادی که خود قوی‌تری دارند، به دلیل زیاد بودن دوست‌داشتن‌ها و تنفرها، معمولاً در سازمان‌ها باعث به حاشیه رفتن یا تقسیم می‌شوند.


افراد با شخصیت بد می‌دانند که شخصیت بدی دارند، اما تغییر دادن خود برایشان دشوار است. این به این دلیل است که آنها متوجه نمی‌شوند که تحت تأثیر تفکرات ناخودآگاه روزانه هستند.


خود ممکن است رفتارهای سرد و بی‌رحمانه مانند بی‌توجهی یا قطع رابطه را نشان دهد، اما در عین حال وقتی کسی را پذیرفته باشد، در وفاداری و تعهد بسیار پایدار است. آگاهی از این دو محدود نمی‌شود و بدون در نظر گرفتن رفتار طرف مقابل، محبت یکسانی نشان می‌دهد.


تفکرات ناگهانی باعث می‌شود که رفتارها شکل بگیرند. اگر این رفتارها شامل الفاظ تند یا خشونت باشد، برای کسی که با آن شخص برخورد می‌کند، رنج‌آور خواهد بود. این رفتارها نیز به تحریک خاطرات گذشته اتفاق می‌افتند. اگر این موضوع را متوجه نشوید، آسیب رساندن به دیگران ادامه پیدا خواهد کرد. زخم‌های عاطفی عمیق به راحتی از طریق افکار ناگهانی در ذهن تسخیر می‌شوند و رفتارهای منفی را به دنبال دارند.


کودکان که در دوران کودکی از محبت والدین یا اطرافیان محروم بوده یا مورد تبعیض و آزار قرار گرفته‌اند، ممکن است بعدها رفتارهای نادرست و ضد اجتماعی از خود بروز دهند و برای دیگران مزاحمت ایجاد کنند. این افراد در دل خود احساس تنهایی دارند و برای جلب توجه دیگران، دست به رفتارهای مزاحم می‌زنند. برای مثال، برای پر کردن احساس تنهایی خود، سر و صدا ایجاد می‌کنند یا با رفتارهای پرخطر مانند رانندگی یا موتور سواری، می‌خواهند توجه کسی را جلب کنند. این رفتارها نیز به طور ناخودآگاه از خاطرات گذشته ناشی می‌شوند و گفتار و رفتار آن فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهند. با افزایش رفتارهای مزاحم، فرد ممکن است مورد تنفر اطرافیان قرار گیرد و به دلیل اعتراض به این موضوع، وارد چرخه منفی شود. برای حل این مشکل، بی‌ذهن بودن می‌تواند مفید باشد. با آگاهی از ذهن خود و مشاهده دقیق افکار، هنگامی که خاطرات گذشته به طور خودکار به ذهن می‌آیند، باید به این نکته پی ببریم که آنها موقتی هستند و باید دوباره به حالت بی‌ذهن برگشت. این کار نیاز به عزم جدی برای ایجاد عادت دارد.


افرادی که خود را بی‌احترامی می‌کنند، معمولاً از دیگران نیز مورد بی‌احترامی قرار می‌گیرند. افرادی که خود را محترم می‌شمارند، معمولاً از دیگران نیز محترم شمرده می‌شوند.


اگر همیشه احساس عدم اعتماد به نفس داشته باشیم، دستورالعمل‌ها یا حملات از دیگران بیشتر خواهد شد. خود همیشه به دنبال پیدا کردن هدفی برای حمله است و افراد بی‌اعتماد به نفس را از روی حس خود تشخیص می‌دهد. این افراد هدف مناسبی هستند. در شغل‌هایی که نتیجه آن ضروری است، اگر فردی احساس عدم اعتماد به نفس داشته باشد، از سوی همکاران تحت فشار قرار خواهد گرفت. خود همکاران از شکست یا ضرر خود می‌ترسند. اعتماد به نفس کاذب ممکن است منجر به بی‌احتیاطی شود، اما بی‌ذهن شدن باعث می‌شود که از داشتن یا نداشتن اعتماد به نفس آزاد شویم.


در زندگی روزمره عادی، همه افراد با رفتارهای عادی خود زندگی می‌کنند. با این حال، در برخی مواقع، افکار ناگهانی به ذهن می‌آیند و خاطرات گذشته به طور خودکار پخش می‌شوند و فرد ناگهان رفتاری سرد، تهاجمی یا دمدمی پیدا می‌کند. سپس این وضعیت به مرور زمان به حالت طبیعی برمی‌گردد. اگر این مسئله به طور مکرر اتفاق بیفتد، اطرافیان از این رفتار خسته می‌شوند.


هنگامی که فرد الکل مصرف می‌کند و مست می‌شود، خاطرات گذشته به راحتی به طور خودکار پخش می‌شوند. این می‌تواند باعث شود که فرد رفتارهای ناپسند مانند خشونت یا شکایت‌های زیاد داشته باشد یا حتی میل‌های جنسی خود را نشان دهد. همه این‌ها تفکرات ناگهانی هستند.


همه افراد دارای الگوهای فکری هستند که خودشان از آن آگاه نیستند و این تفکرات ناگهانی ممکن است در اعماق ذهن آنها ثبت شده باشند. این می‌تواند شامل احساس حقارت، تروما، حسادت، کینه و تفکرات خودخواهانه باشد. اگر به این موضوع پی نبرید، این رفتارها می‌تواند برای دیگران مزاحمت ایجاد کند، باعث بدنامی شما شود و ممکن است به حملات از سوی دیگران منجر شود. اولین قدم این است که حتی اگر فقط برای ۳ دقیقه در روز چشم‌های خود را ببندید و به آرامی بنشینید و توجه خود را به ذهن خود معطوف کنید. در این صورت، احساسات مختلفی بروز خواهند کرد که باید آنها را مشاهده کنید و به خودتان آگاه شوید که قبلاً تحت تأثیر آنها قرار گرفته‌اید. با تکرار این کار، عادت خواهید کرد که در هنگام بروز احساسات به آن پی ببرید. وقتی متوجه شوید، در همان لحظه تفکر متوقف می‌شود و دیگر تحت تأثیر قرار نخواهید گرفت. در این صورت، الگوهای فکری که موجب عقب‌ماندگی می‌شوند، از بین خواهند رفت.


افکار شما وقتی مراقب نباشید شما را به خود می‌کشاند. در ابتدا همیشه مراقب بودن ممکن است به نظر مزاحمت‌آمیز برسد، اما وقتی این کار به عادت تبدیل شود، بی‌ذهن بودن راحت‌تر می‌شود.


وقتی بی‌ذهن بودن به عادت تبدیل می‌شود و ذهن آرامی حفظ می‌شود، ممکن است فقط عدم نگرانی موقت باشد. به زودی زمانی که با بحران مواجه می‌شوید، ممکن است افکاری نگران‌کننده ایجاد شود.


هنگامی که انسان تحت تأثیر خود قرار دارد، از بین بردن حملات به دیگران دشوار است. تا زمانی که "من" وجود دارد، فرد می‌خواهد خود را اولویت قرار دهد و تلاش می‌کند تا ارزیابی خود را بالا ببرد. هنگامی که خود احساس ناخوشایندی کند، حملات به دیگران شروع می‌شود. اینکه چگونه حملات دریافت می‌شود، می‌تواند نشان‌دهنده آزار و اذیت باشد. ترویج این که آزار و اذیت بد است خوب است، اما برای کسانی که به شدت به خود آویخته‌اند، اخلاق فقط یک موضوع سطحی است و در عمل هدف آنها این است که در مقابل دیگران پیروز شوند. آزار و اذیت بیشتر زمانی رخ می‌دهد که باید برای مدت طولانی در یک مکان با همان افراد باشیم. ایجاد محیطی که این شرایط را کاهش دهد، می‌تواند از آزار و اذیت جلوگیری کند. اگر آزار و اذیت به صورت مقطعی باشد، می‌تواند درسی به شما بدهد که از آن شخص دوری کنید.


هرچه خود کمتر شود، تمایل به شکست دادن واقعی دیگران یا رقابت نیز از بین می‌رود. تفکر "باید برنده شوم" یا "نیاز به برد دارم" یک وابستگی به خود است که خود را به رنج می‌کشاند.


حتی اگر ظاهراً در حال رقابت باشید، اگر به برد و باخت اهمیتی ندهید، فقط بازی و لذت بردن یا ورزش متعادل است. وقتی به برد و باخت بچسبید، خود از نوع رنج و برتری ایجاد می‌کند.


دوران اوج یعنی در نهایت با رنجی که بعد از آن می‌آید روبرو خواهید شد. اگر وابسته باشید.


این که هر روز باید بی‌ذهن باشید نیز یک وابستگی است. بدون اینکه به فرم وابسته باشید، آرام باشید و فقط بی‌ذهن باشید.


وابسته شدن به عدم وابستگی، خود یک اشتباه است.


بی‌ذهن بودن وقتی به عادت تبدیل می‌شود، افکار ناگهانی از ترس یا رنج همچنان به وجود می‌آیند. اما وقتی به عادت تبدیل شود، فرد سریعاً متوجه آن افکار می‌شود و تنها آن‌ها را مشاهده می‌کند که از بین می‌روند.


چیزهای جدیدی که به جامعه معرفی می‌شوند، با انتقاد روبه‌رو می‌شوند. تلفن همراه، کامپیوتر و اینترنت نیز این‌گونه بودند. پشت انتقادها، افکار مربوط به ترس، نگرانی، طرد و وابستگی به گذشته قرار دارد.


دنبال کردن چیزهای مادی نه خوب است نه بد. اگر آن‌ها را به اندازه کافی به دست آورید، متوجه خواهید شد که آن‌ها نمی‌توانند شما را به معنای واقعی خوشحال کنند.


زمانی که فرد تحت فشار قرار می‌گیرد، شروع به فکر کردن درباره خود و دلایل مشکل می‌کند. سپس سعی می‌کند نقاط ضعف خود را اصلاح کند یا خردمندتر شود. رنج را نمی‌توان از آن اجتناب کرد، اما وقتی رو در رو با آن مواجه می‌شوید، به رشد می‌انجامد.


تا زمانی که خود وجود دارد، همه انسان‌ها در چیزی رنج می‌برند. وقتی این را بدانید، احساس همدلی و دلسوزی نسبت به دیگران در شما شکل می‌گیرد. این می‌تواند به شما کمک کند تا احساسات موقت از حسادت یا خشم را سرکوب کنید.


اگر ارزش‌های مادی یا خارجی را در زمان ازدواج دنبال کنید، از نظر روحی دچار فشار خواهید شد. وقت شما کم می‌شود، پول آزاد شما محدود می‌شود، رفتارهای شریک شما استرس‌زا می‌شود، احساس می‌کنید نمی‌توانید شغل خود را رها کنید و نگرانی‌هایی درباره آینده دارید. این‌ها به این دلیل است که شما به دنبال چیزهای بیرونی هستید. اما این‌ها می‌توانند فرصت‌های خوبی برای درک ارزش‌های درونی و اساسی باشند.


چه در روابط عاطفی و چه در ازدواج، اگر شما از وجود فرد مقابل به عنوان یک آگاهی آگاه نباشید، خودتان اولویت پیدا می‌کنید و شروع به انتظار چیزهایی از طرف مقابل می‌کنید. اگر طرف مقابل انتظارات شما را برآورده نکند، تبدیل به ناامیدی می‌شود. هنگامی که خود افراد قوی باشند، انتظاراتشان نیز بزرگ‌تر و نارضایتی‌ها نیز بیشتر می‌شود. انتظار و ناامیدی هر دو افکار هستند. افرادی که خودشان ضعیف‌تر باشند، دلسوزی بیشتری به جای انتظار از طرف مقابل دارند.


خود همیشه انتظار دارد که در قبال هر چیزی شادی من را در نظر بگیرد و به آن فکر کند. و به همین دلیل است که ناامیدی هم به وجود می‌آید.


وقتی از کسی انتظار دارید و نمی‌توانید پاسخ دهید، ترس از ناامیدی به شما انگیزه می‌دهد. این حرکت از خود برای محافظت است نه از روی شهود. اما اگر برای خوبی طرف مقابل که از شما انتظار دارد عمل کنید، این عشق است.


خود نمی‌تواند در سکوت و آرامش بماند. وقتی هیچ کاری برای انجام دادن ندارد، احساس نگرانی می‌کند. بنابراین همیشه چیزی برای فکر کردن دارد و تمایل به حرکت دارد. فکر می‌کند که باید کاری انجام دهد.


خود نمی‌تواند از خستگی یا تنهایی تحمل کند و برای فرار از آن به تماشای تلفن همراه یا ملاقات با دوستان می‌پردازد. این احساسات هم از افکار می‌آیند و زمانی که بی‌ذهن می‌شوید، از بین می‌روند.


اگر به طور ناگهانی حالتان بد شود و به بیمارستان بروید، احساس نگرانی خواهید داشت. در چنین مواقعی اگر بی‌ذهن شوید، متوجه خواهید شد که ذهن شما توسط افکار ترس اشغال شده است. وقتی بی‌ذهن شوید، می‌توانید ترس را به طور عینی ببینید. ممکن است احساس خوشحالی نکنید، اما این تمرین خوبی خواهد بود.


وقتی بی‌ذهن می‌شوید و به عنوان آگاهی در می‌آیید، تقسیم‌بندی وجود ندارد. وقتی فکر می‌کنید و آن را به صورت کلمات یا جملات بیان می‌کنید، تقسیم‌بندی رخ می‌دهد. خوب و بد، سریع و آهسته، خوشحال و غمگین و غیره. وضعیت بدون تقسیم‌بندی، وضعیت بدون فکر است. کلمات برای توضیح آن مفید هستند، اما فقط تا آستانه توضیح می‌دهند.


آگاهی بدون فکر همچنان وجود دارد، اما فکر بدون آگاهی عمل نمی‌کند.


در زندگی روزمره ممکن است دچار تخیلات شوید. تخیلات افکاری هستند که داستان‌هایی درباره انتظارات یا نگرانی‌ها ایجاد می‌کنند. حتی خواب‌هایی که در خواب می‌بینیم، گاهی اوقات داستان‌هایی هستند که فکر از رویدادهای روزانه ساخته است یا از چیزهای شهودی نشأت می‌گیرند.


لذت به دست آوردن چیزی موقت است. هر چه خود قوی‌تر باشد، هیچ‌گاه از به دست آوردن چیزها راضی نخواهد شد.


قدرت تفکر ابزاری است. مثل تلفن همراه که اگر آن را به درستی استفاده کنید مفید است، اما اگر وابسته شوید، شما را سرگردان کرده و معتاد می‌کند.


اعتیاد به الکل، اعتیاد به مواد مخدر، اعتیاد به بازی و سایر اعتیادها، خاطراتی از راحتی، لذت یا شادی در گذشته را به صورت تفکرات ناخودآگاه در ذهن فرد اشغال می‌کنند و رفتار او را کنترل می‌کنند. بنابراین او مکرراً همان رفتارها را تکرار می‌کند. این همان تفکرات ناگهانی است که ناشی از ناخودآگاه است.


در جامعه‌ای که پول محور است، چیزهایی که خود خوشحال می‌شود به فروش می‌روند. چیزهای تحریک‌آمیز، مواد اعتیادآور، رسوایی‌ها. طعم‌های قوی‌تر به جای طعم‌های ضعیف، طعم‌های شیرین. افراد پرحرف و جذاب به جای افرادی که آرام هستند. سرگرمی، فیلم‌ها، بازی‌ها، ورزش‌ها و هنرهای رزمی به جای مناظر طبیعی. همه این‌ها حواس پنجگانه را تحریک می‌کنند و باعث نمی‌شوند انسان احساس کسالت کند. خود همیشه به دنبال چیزی است که خوشحال باشد. خود از چیزهایی که بی‌حرکت و ساکت هستند متنفر است. اما گاهی پس از خستگی از محیط‌های پرصدا، به جایی ساکت می‌رود و آرامش را حس می‌کند. این همان راحتی است که در حالت آگاهی وجود دارد.


خود همیشه به دنبال تحریک است. زمانی که به آن عادت کرده باشد، بی‌ذهن شدن ممکن است کسل‌کننده به نظر برسد. در این صورت، جدیت در پیگیری بی‌ذهن بودن کاهش می‌یابد و بعد از سه روز فراموش می‌شود. تمرین بی‌ذهن بودن اغلب با یک تصمیم قوی و ادامه طولانی مدت نیاز دارد.


وقتی چیزی را می‌بینید که در یاد شما می‌ماند، در مواقعی که به طور تصادفی به آن فکر می‌کنید، آن را به یاد می‌آورید. اگر آن چیز قابل درک، به یاد سپاری راحت یا اعتیادآور باشد، این اتفاق بیشتر خواهد افتاد. وقتی آن را همیشه می‌بینید، حس نزدیکی به آن خواهید داشت. وقتی خود ناخودآگاه در اثر افکار ناگهانی واکنش نشان می‌دهد، بدن شما به آن فکر واکنش نشان می‌دهد. بنابراین ممکن است چیزی بخرید یا جایی بروید. تبلیغات یک مثال روشن از این است.


خود برای برنده شدن در رقابت و به دست آوردن سود، تکنولوژی‌های علمی را توسعه می‌دهد. اما حتی اگر علم پیشرفت کند، اگر انسان‌ها در تمرین بی‌ذهن بودن پیشرفت نکنند، به نابودی خود خواهند رسید.


انسان از مرگ می‌ترسد و رنج می‌برد، اما حتی اگر مرگ وجود نداشت، از پیری رنج خواهد برد. وقتی اینطور فکر می‌کنید، دیدگاه شما نسبت به مرگ تغییر خواهد کرد.


مادیات در نهایت به زوال می‌رسند. خانه‌ها، گیاهان، بدن‌ها و خورشید. چیزی که در این دنیا به طور ابدی ادامه خواهد یافت، فقط آگاهی است.


برگ‌ها در ابتدا مرطوب و نرم هستند و بعداً خشک شده، سخت می‌شوند و می‌ریزند. بدن انسان نیز وقتی جوان است مرطوب و نرم است، اما با گذر زمان خشک و سخت شده و در نهایت می‌میرد. دل‌ها نیز کسانی که صاف، نرم و مثبت هستند، تأثیر کمتری از خود دارند و جوانتر به نظر می‌رسند، در حالی که کسانی که لجوج، گوش‌نکن و محدود به افکار ثابت هستند، تأثیر بیشتری از خود دارند. حتی در پیری، کسانی هستند که دل جوان دارند و کسانی هستند که در جوانی پیر شده‌اند.


یک نوزاد به دلیل عدم آگاهی از نیش زنبور، زمانی که زنبور به آن نزدیک می‌شود، ترسی ندارد. اما بزرگ‌ترها می‌دانند که ممکن است نیش بزنند، این دردناک است و باعث ترس می‌شود، که واکنش دفاعی فوری بدن است. این واکنش دفاعی خود از تفکرات و رفتارهایی است که از خاطرات گذشته ناشی می‌شود. رفتاری که مادر برای دفع زنبور از نوزاد انجام می‌دهد، اقدامی است که از محبت نشأت می‌گیرد. یعنی واکنشی شهودی که از آگاهی می‌آید.


با مشاهده جامعه، تمایلات و روندهایی به وضوح آشکار می‌شود. برای مثال، اگر کسی برای نفع جامعه یا دیگران عمل کند، از سوی دیگران قدردانی و تشکر می‌شود. اما اگر با تفکری خودخواهانه عمل کند، از طرف دیگران مورد نفرت قرار می‌گیرد. اگر به کسی هدیه بدهید، پاسخ آن هدیه را دریافت خواهید کرد، اما اگر کسی را بزنید، ممکن است پاسخ به آن ضربه را با ضربه‌ای مشابه یا حتی دستگیری دریافت کنید. به عبارت دیگر، بسته به اینکه تفکر شما به سمت مثبت باشد یا منفی، پدیده‌هایی که بعداً اتفاق می‌افتد نیز به همان ترتیب بازخواهند گشت.


تفکر مثبت، اگر به درستی به کار گرفته شود، نتایج خوبی به همراه خواهد داشت. اما اگر با افکار منفی استفاده شود، نتایج بدی به همراه خواهد داشت.


هنگامی که خسته یا عصبانی هستید، مسائلی پیش می‌آید. تفکر منفی، رویدادهای منفی می‌آفریند.


اگر از دیدگاه خود به زندگی نگاه کنید، این زندگی "من" است. اما اگر به عنوان آگاهی باشید، نه "من" و نه "زندگی من" وجود ندارد. آگاهی یگانه از زمان پیش از تولد "من" وجود داشته و پس از تولد و حتی پس از مرگ نیز باقی می‌ماند. وقتی در حالت آگاهی باشید، فراتر از زندگی و مرگ قرار می‌گیرید.


تا زمانی که خود وجود داشته باشد، مشکلات و رنج‌ها به وجود خواهند آمد. این رنج‌ها، نشانه‌هایی هستند که به شما کمک می‌کنند تا به وجود خود پی ببرید و دشمن شما نیستند. حملات، حسادت، کینه، احساس نقص و وابستگی از جمله احساساتی هستند که رنج می‌آفرینند، اما این رویدادها فرصت‌هایی برای آگاهی از خود شما هستند. اگر احساساتی در گذشته وجود داشته باشد که نتواسته‌اید آنها را پشت سر بگذارید، رویدادهایی برای غلبه بر آن احساسات رخ می‌دهند.


زمانی که متوجه می‌شوید که به خود گرفتار بوده‌اید، تاریخ بشریت به وضوح تاریخ گرفتار شدن در خود را نشان می‌دهد.


コメントを投稿

0 コメント