وجود داشتن به عنوان آگاهی، ذات و شهود و بصیرت است. بنابراین، وقتی بیذهن میمانید، به بسیاری از مسائل پی میبرید. در این میان، درک قوانین جهان نیز وجود دارد. این درک نه از مدهای گذرا که با زمان تغییر میکنند، بلکه از قوانین دائمی جهان به دست میآید. این باعث میشود فرد دانا شود. هر چه مدت زمان بیشتری به عنوان آگاهی وجود داشته باشید، وابستگیها و پیشفرضهای شما کمتر میشود، بینش عمیقتری نسبت به امور پیدا میکنید و خرد نیز به دست میآید. برعکس، اگر زمان بیشتری را صرف تماشای تلویزیون یا استفاده از تلفن همراه کنید، از حالت آگاهی فاصله میگیرید و از تفکر عمیق و خرد دور میشوید.
روندهای سطحی جامعه همواره در حال تغییر هستند، اما آگاهی ریشهای همواره ثابت و تغییرناپذیر است.
آگاهی تنها واقعیت است و این جهان مادی و دنیای پس از مرگ از نظر ماهیت، رویاهایی موقتی هستند. این برای خود اهمیت دارد.
آگاهی بدون تفکر نه مرد است نه زن، بلکه هر دو را در بر میگیرد.
آگاهی عمدتاً از حالت تفکر خود یعنی خود، جدا شده و این تجربه را پشت سر میگذارد و دوباره به آگاهی خود توجه کرده و به آن باز میگردد. وقتی به این صورت نگاه کنیم، تکامل انسان که حدود 6 میلیون سال پیش از شامپانزهها جدا شد، به نظر امری حتمی میآید. شامپانزهها هیچگونه قدرت تفکر یا درک انسانی ندارند، اما انسان بعد از جدا شدن، مغزش بزرگتر شد، قدرت تفکر بالاتر رفت و خودی که در ابتدا نسبتاً ضعیف بود، به تدریج تقویت شد. قدرت تفکر برای طرح نقشههای شرورانه بیشتر شد، اما توانایی درک احساساتی چون محبت نیز به تدریج به وجود آمد. انسانها که تنها موجودات دارای قدرت تفکر در زمین هستند، خود را درک کردند و به نزدیکترین گونههایی تبدیل شدند که میتوانند به آگاهی بازگردند. بنابراین، به وجود آمدن موجوداتی که میتوانند آگاهی را درک کنند، اجتنابناپذیر است.
آگاهی با شهود مرتبط است. شهود در زمان بیذهن از آگاهی سرچشمه میگیرد. انسان به شهود پی میبرد. شهود با کل هماهنگ است. برعکس، تفکر ناشی از خود این هماهنگی را مختل میکند. گیاهان و حیوانات قدرت تفکر ندارند، اما آگاهی دارند. به عبارت دیگر، آنها به عنوان آگاهی وجود دارند و شهود همیشه به آنها وارد میشود. بنابراین، موجوداتی که به شهود پیروی میکنند، حرکتهایشان هماهنگ است و اکوسیستم پیچیده به طور طبیعی متعادل و با کل هماهنگ میشود.
آگاهی نه ظاهری دارد و نه پاسخی میدهد. فقط از طریق شهود، که چیزی بیچهره است، یا وقایع، انسانها را به حرکت درمیآورد. انسانها اینها را با مغز خود تفسیر کرده و از بدن خود برای ابراز آن استفاده میکنند.
هنرمندان و ورزشکارانی هستند که میگویند: «بدن به طور طبیعی حرکت کرد و به این نتیجه عالی رسید.» این به این دلیل است که آگاهی آن شخص را به کار گرفته است. ایدهها به صورت شهود به او میآیند.
وضعیتهایی مانند «منطقه» یا «جریان» که در ورزش گفته میشود، حالتی است که آگاهی به شدت وجود دارد و در زمان بیذهن رخ میدهد. بنابراین، هیچ افکاری یا ترسهایی وجود ندارد و بازیهای با کیفیت بالا به طور شهودی رخ میدهند.
کودکانی که در دوران کودکی ورزش را شروع میکنند و بعدها به عنوان نمایندهای از استان یا بالاتر انتخاب میشوند، در ابتدا حرکتها و قدرت قضاوت نسبتاً پیشرفتهای دارند. و وقتی که به حدود 13 سالگی میرسند، همانند بزرگترها حرکت میکنند. بنابراین، شهود چیزی است که در ابتدا شفاف است و پس از آن، وقتی که تکنیکهای بدنی به طور مکرر تمرین میشوند، کیفیت بیان آن بالاتر میرود. شهود از آگاهی میآید. به عبارت دیگر، شفافیت بیان آگاهی خود را نشان میدهد. اگر به این فکر کنیم، حرکات ماهیها که به صورت گروهی شنا میکنند یا پرندگان که به صورت V شکل پرواز میکنند، هم جنبههای عملی صرفهجویی در انرژی و هم زیبایی دارند. حرکات با کیفیت بالا و شفاف، بدون تفکر، به صورت شهودی توسط حیوانات انجام میشود. از دید تفکر انسان، اینها هماهنگی و زیبایی است، اما برای حیوانات و گیاهان بدون تفکر، فقط در حال انجام است.
هماهنگی و حرکتهای با کیفیت بالا زمانی رخ میدهند که شهود دنبال شود. تفکرات ناشی از خود نمیتوانند چنین حرکاتی ایجاد کنند.
هنگامی که با فردی که هماهنگی خوبی با او دارید سفر میکنید، ممکن است بدون نیاز به صحبت، شهوداً درک کنید که کجا بروید یا چه زمانی حرکت کنید. همچنین، وقتی که مسابقات ورزشی تیمی مانند بسکتبال یا فوتبال را تماشا میکنید، ممکن است پیش از یک گل عالی، پاسهای با کیفیت بالا را مشاهده کنید. اینها به صورت تیمی انجام میشوند. بازیهای با کیفیت بالا زمانی رخ میدهند که به شهود پیروی شود. از این دیدگاه، شهود به طور آنی برای چندین نفر رخ میدهد و به هماهنگی رفتار گروهی کمک میکند. این نشان میدهد که آگاهی تنها یکی است و همه به هم متصل هستند، نه اینکه هر فرد آگاهی متفاوتی داشته باشد.
هنگامی که فردی در کشیدن نقاشی مهارت دارد، ممکن است خط بعدی که باید بکشد را به وضوح ببیند. در بین کسانی که فوتبال بازی میکنند، برخی از آنها مسیر پاسها یا مسیر دریبل را به صورت خطوط سفید مشاهده میکنند. حتی اگر خطوط سفید دیده نشود، ممکن است مسیر شوتها یا دیگر جزئیات بازی به وضوح قابل مشاهده باشد. برخی از کسانی که کارشان برنامهریزی است، ممکن است تودهای از ایدهها را به شکل ابری مبهم ببینند که به تدریج و با گذر زمان به یک ایده مشخص تبدیل میشود. اینها زمانی اتفاق میافتند که ذهن آزاد از افکار اضافی باشد و در حالت بیذهن قرار داشته باشیم. به عبارت دیگر، در حالتی که از دیدگاه ذهنی یا چشم ذهنی به موضوع نگاه میکنیم و در حالت حضور آگاهانه قرار داریم. این پدیدهها وقتی رخ میدهند که فرد در حال انجام کاری است که در آن تخصص دارد و این تجلی بصری از شهود است. وقتی از این خطوط مشاهدهشده پیروی میشود، عملکرد بالاتری نمایان میشود.
وقتی فردی به چیزی علاقهمند است، ممکن است حتی هنگام پیادهروی، واژهها، تبلیغات و علائم مرتبط با آن را به وضوح مشاهده کند یا بخشهایی از اطراف خود را روشنتر از بقیه ببیند. اینها نشانههایی هستند که به چیزی منتهی میشوند. در این لحظات هم، دیدن با چشم ذهنی رخ میدهد.
در حین انجام ورزش، گاهی ممکن است حرکات زیبا و باکیفیت خود یا دیگران را مشاهده کنید که به نظر میرسد زمان به کندی حرکت میکند و مانند یک صحنه آهسته باشد. در این لحظه که بازی را مشاهده میکنید، ذهن شما بیذهن است. بازیای که در حال رخ دادن است، بدون فکر در حال مشاهده شدن است. زمانی که انسان چیزی با کیفیت بالا میبیند، گاهی فکر کردن متوقف میشود.
در مواجهه با حوادث یا تصادفات شگفتانگیز، ممکن است همه چیز به صورت آهسته دیده شود. در آن لحظه، افکار متوقف میشود و با تمرکز شدید لحظهای آن را مشاهده میکنید. این نیز در حالت بیذهن اتفاق میافتد.
هنگامی که تواناییهای جسمانی بهبود یابند یا در وضعیت خوبی نگه داشته شوند، عملکرد فرد هنگام دریافت شهود بهبود مییابد. اگر همان فرد خسته شود و سرعت یا کیفیت حرکاتش کاهش یابد، دیگر آن ایدههای شهودی که قبلاً مشاهده میشدند، از ذهنش محو میشوند. بنابراین، شهود به وضعیت فرد و محیط بستگی دارد، به طوری که ممکن است در برخی مواقع وجود داشته باشد یا نباشد.
سرعتی که شهود به افراد میآید، برای هر فرد متفاوت است. در ورزشهایی که نیاز به تصمیمگیری سریع دارند، افرادی که سریعتر به شهود خود پی میبرند، اغلب بر میدان رقابت تسلط پیدا میکنند. در حالی که افرادی که دیرتر شهود دریافت میکنند، کمتر احتمال دارد که پیروز شوند.
افرادی که سریعتر به شهود خود پی میبرند، معمولاً از نظر توانایی نیز برتری دارند.
فعالیتهایی مانند گوش دادن به موسیقی آرام، پیادهروی، یا خوردن غذاهای کمچاشنی، شرایط بهتری برای حفظ حالت آگاهانه و بیذهن فراهم میآورد. در مقابل، فعالیتهایی که باعث تحریک حواس میشوند، ذهن را از حالت آگاهانه خارج میکنند. سر و صدای زیاد، صداهای بلند، حجم زیاد اطلاعات، گرما یا سرما، یا طعمهای تند و شیرین میتوانند ذهن را منحرف کنند.
در زندگیای که پر از سر و صدا و بچهها است، لحظاتی وجود دارند که میتوان در آنها به حالت بیذهن وارد شد.
اگر برای بیذهن شدن از ارتباط با دیگران اجتناب کنیم، این خود است. داشتن زمانی برای تنهایی مهم است، اما همچنین میتوانیم در گفتگو با دیگران تمرین کنیم تا به تفکر خود توجه داشته باشیم. نیازی نیست که در جنگلها یا کوهها تمرین کنیم؛ حتی در دنیای عادی هم میتوان این کار را انجام داد.
شهود و الهام زمانی به سراغ فرد میآید که به طور مداوم و جدی مشغول به کار باشد. در طول یک دوره، این الهامات به صورت پیوسته میآیند. در مقابل، زمانی که فرد خودخواه میشود، این الهامات نخواهند آمد. افکار ناشی از تمایلات شخصی فضا را برای ورود شهود تنگ میکند.
وقتی فردی قامت خود را صاف میکند، شهود روشنتر میشود.
شهود به گونهای است که کیفیت بالایی دارد و با هماهنگی همراه است. اگر از آن پیروی کنیم، انسان میتواند تواناییهای خود را به حداکثر برساند. بسته به کاری که انجام میدهیم، گاهی به هوش زیادی نیاز داریم و گاهی نیاز نداریم. کسی که در یادگیری پشت میز ضعیف است، ممکن است در شهود مرتبط با ورزش توفیق بیشتری داشته باشد. در مقابل، کسی که در ورزش ضعیف است، ممکن است در شهود مسائل ریاضی موفقتر باشد. کسانی که قصد دارند دانشمند شوند به هوش بالا نیاز دارند، اما تنها هوش کافی نیست؛ آنها باید به موضوع مورد نظر علاقه داشته باشند و با آن سازگار باشند تا شهود به سراغشان بیاید.
وقتی به حالت آگاهانه وارد میشویم، ممکن است تواناییهای جدیدی در خود شکوفا کنیم.
کنجکاوی و شهود به نظر چیزهای متفاوتی میآیند، اما از دیدگاه اینکه "من به این علاقه دارم"، کنجکاوی نیز نوعی شهود است. یعنی وقتی طبق کنجکاوی پیش میرویم، این مسیر در واقع جهتنمای آگاهی است. این مسیر ممکن است راهی باشد که برای فردی منجر به استفاده از تواناییهایش میشود یا تجربیاتی باشد که در زندگی نیاز دارد.
کنجکاوی شبیه به علاقهای است که کودکان در بازی قایم موشک دارند؛ یک علاقه خالص. زمانی که این علاقه پدیدار میشود، اگر پشت آن پول یا سود شخصی دیده شود، میتوان نتیجه گرفت که این تمایلات شخصی بوده است.
هنگامی که انسان در معرض بحران فقر قرار میگیرد، پیروی از کنجکاوی سختتر میشود.
اگر حتی به کنجکاوی پی ببریم، اما به دلیل ترس از شکست نتوانیم قدمی برداریم، این نیز تفکری است که از ترس آسیب دیدن "من" ناشی میشود. این ممکن است ترسی باشد که از تجربیات تلخ گذشته نشأت میگیرد یا از خودی که از ابتدا با آن به دنیا آمدهایم به وجود آمده باشد.
شغل و حرفه مناسب معمولاً در حوزه سرگرمیها یافت میشود. برای این منظور پیروی از کنجکاوی مفید است. سرگرمیها کارهایی نیستند که باید انجام شوند، بلکه کارهایی هستند که فرد حتی حاضر است برای انجام آنها پول پرداخت کند.
سخت است که فردی که به شغل و حرفه مناسب مشغول است، او را از انجام آن منصرف کنید. حتی اگر اطرافیان او را وادار به ترک آن کنند، او گوش نخواهد داد. به همین دلیل اراده فرد به شدت تقویت میشود.
شغل و حرفه مناسب به دلیل اینکه این فعالیت با شخصیت فرد سازگار است، موجب میشود که فرد به آن مشغول شود. در این حالت، فرد بیذهن است و از شهود بهرهمند میشود. به همین دلیل انجام آن فعالیت لذتبخش است. پیروی از شهود لذتبخش است. این لذت و شادی، لذتهایی نیستند که خود از خواستههای فرد ناشی شوند مانند خواستههای مربوط به مالکیت، قدرت یا کنترل.
لحظهای که فرد میخندد، بیذهن میشود. به همین دلیل لذتبخش است.
استعداد در کارهایی است که فرد به آنها علاقه دارد.
برای افرادی که مشغول انجام کارهایی هستند که دوست دارند، واژه «تلاش» چندان مناسب نیست. زیرا آنها صرفاً به دلیل لذت بردن از انجام کار، بیذهن و با اشتیاق به آن مشغول هستند.
برای کسانی که مشغول کارهای مورد علاقه خود هستند، زندگی بسیار سریع میگذرد. اما برای کسانی که مجبورند کارهایی را که دوست ندارند انجام دهند، زندگی طولانی به نظر میرسد.
افرادی که به شغل و حرفه مناسب مشغولند، ممکن است احساس وظیفه کنند. این احساس، نیرویی را برای مقابله با مشکلات در آنها ایجاد میکند.
گاهی حتی زمانی که فرد به شغل مناسب مشغول است، ممکن است در ابتدا نتیجهای مشاهده نکند. اما اگر این شغل واقعاً شغل مناسب باشد، هیچگاه دست از آن نمیکشد، حتی اگر مدت طولانی بدون نتیجه بماند. دلیل این امر این است که فرد از احساس شهودی در لحظه پیروی میکند و در نتیجه انجام این کار برای او رضایت و شادی به همراه دارد، بدون آنکه انتظار پاداشی داشته باشد. بنابراین ناامید یا بیانگیزه نمیشود. در عوض، اگر فرد به دنبال پاداش باشد، ممکن است در صورت عدم دریافت نتیجه به ناچار از پا بیفتد.
مطالعه لذتبخش و مطالعه غیرلذتبخش وجود دارد. در اولی، فرد از روی کنجکاوی به آن مشغول میشود، در دومی، فرد در حال انجام کاری است که نمیخواهد انجام دهد. در اولی، فرد به طور خودجوش یاد میگیرد و مطالب برای او به راحتی در ذهن میمانند، در حالی که در دومی این امر بالعکس است.
افراد زمانی که مشغول کاری هستند که دوست دارند، خودشان را دوست دارند و در این زمان پیشدستی بیشتری از خود نشان میدهند، دوستان جدیدی پیدا میکنند و تعداد عکسهایی که میگیرند نیز افزایش مییابد.
انسانها زمانی که در زمینهای تخصص پیدا میکنند، سرعت تفکرشان افزایش مییابد و بیشتر الهام میگیرند. در مقابل، زمانی که در کاری که مناسب آنها نیست مشغول میشوند، سرعت تفکرشان کندتر میشود.
لحظهای که در حال دوش گرفتن هستید، بیذهن میشوید و ایدهها به راحتی به ذهن میآیند.
زمانی که با کسی صحبت میکنید، مثل رسیدن پست سریع یا هنگام فکر کردن به ناگهان نیاز به رفتن به دستشویی پیدا کردن، چنین لحظات بیخبر میتواند زمانهایی باشد که تصمیم میگیرید کاری را متوقف کنید یا به طور ناگهانی بیذهن شده و ایدههای جدیدی به ذهنتان بیاید.
صبح هنگام بیدار شدن از خواب، چون سر شما از هیچ سر و صدای اضافی پر نیست، زمان مناسبی برای تفکر و کار ذهنی است. اما در شب، به دلیل سر و صدای روزانه، ذهن شما خسته است و تمرکز شما کاهش مییابد.
بعد از خواب صبحگاهی یا خواب نیم روز، ایدهها به راحتی به ذهن میآیند، بنابراین قبل از خواب باید به مسئلهای فکر کنید. در این صورت، ذهن شما در حین خواب مرتب خواهد شد.
الهامها و ایدههایی که از شهود میآیند، شبیه به خواب هستند و به سرعت فراموش میشوند. بهتر است فوراً آنها را یادداشت کنید.
هنگامی که بدون فکر چیزی میسازید، لحظهای میآید که به طور شهودی میفهمید که هیچ کاری برای انجام دادن باقی نمانده است. این لحظه پایان کار است. اما فردا که به آن نگاه میکنید، ممکن است کار جدیدی برای انجام دادن پیدا کنید.
تفکر نمیتواند به طور همزمان دو چیز مختلف را در ذهن نگه دارد. برای اینکه بهترین توانایی خود را در آن لحظه نشان دهید، باید بر یک چیز تمرکز کنید.
حتی زمانی که در حال انجام کار هستید و بیذهن به نظر میرسید، تفکر در جریان است. اما زمانی که به تفکر بیش از حد وابسته میشوید و از آن برای خلق چیزی استفاده میکنید، معمولاً نتیجهای قدیمی به دست میآید. این به این دلیل است که شما از خاطرات گذشته برای ساختن استفاده میکنید، نه از شهود. بنابراین، هنگام کار کردن، ممکن است از آن خسته شوید و بخواهید متوقف کنید.
هر فردی در هر موقعیتی که قرار دارد، چیزهایی برای یادگیری و کارهایی برای انجام دادن دارد که در آن وضعیت نهفته است. برخی افراد ممکن است در آن لحظه این موضوع را درک کنند، در حالی که برخی دیگر بعداً متوجه میشوند. برخی نیز ممکن است هیچگاه متوجه نشده و آن وضعیت را چندین بار تکرار کنند. وقتی که وابستگی به خود (خود) قوی باشد، نارضایتیها افزایش مییابد و فرد از روبهرو شدن با وضعیت کنونی خود اجتناب میکند. هرچه وابستگی به خود کمتر شود، فرد شروع میکند به نگاه کردن به وضعیت از دیدگاهی که میپرسد این وضعیت چه چیزی را میخواهد به من بیاموزد.
در زندگی گاهی دربهایی بسته میشوند. این زمانی است که دورهای از یادگیری ناشی از آگاهی فرا میرسد. در این زمان، هیچ توسعهای در خارج از خود وجود نخواهد داشت و فرد نمیتواند درب را خود باز کند. تنها کاری که میتوان انجام داد این است که منتظر ماند تا درب به طور طبیعی باز شود و برای زمانی که درب باز میشود، آماده بود. زمانی که فرد آماده باشد، درب باز خواهد شد.
اولین تصور در محیط جدید ممکن است این باشد که "به جایی آمدهام که جایی برای من نیست." و اگر امکان فرار از آن وضعیت فوراً وجود نداشته باشد، این دوره ممکن است به یک دوره رشد بزرگ در جنبههای روحی و روانی منجر شود.
افرادی که وقتی به خاطر ناتوانی در انجام کاری، آن را ترک میکنند و آن را به عنوان فرار در نظر میگیرند، به تفکر در مورد موفقیت یا شکست گرفتار شدهاند. بنابراین، هنگام مواجهه با چالشهای جدید، آنها برای برداشتن اولین قدم دچار مشکل میشوند. خود از از دست دادن اعتماد به نفس یا آسیب به غرور خود میترسد. در چنین مواقعی، بهتر است ابتدا این کار را به صورت آزمایشی امتحان کنید. حتی اگر کار برای شما مناسب نباشد، نتایج آزمایش به شما کمک میکند تا راحتتر آن را رها کنید. زمانی که چیزی برای شما مناسب باشد، ترک کردن آن سختتر خواهد شد و تواناییها به طور طبیعی آشکار میشوند.
وقتی از کنجکاوی خود پیروی میکنید، شهود، انگیزه و تمایل به طور طبیعی از درون به شما میآید. وقتی از شهود خود پیروی میکنید، به طور طبیعی میتوانید ادامه دهید. به همین ترتیب، شهود این که از چیزی خسته شدهاید نیز وجود دارد.
مفاهیم خوب و بد که افراد دارند، به واسطه یادآوریهای گذشته و پیشزمینه فرهنگی متفاوت است. حتی وقتی برای کمک به دیگران دست به کار میشوید، ممکن است بعضی اوقات کار شما به عنوان زحمت غیر ضروری در نظر گرفته شود. در زمانی که بیذهن میشوید و به طور طبیعی اقدام میکنید، نیت واقعی و خوبی در آن عمل وجود دارد.
وقتی کسی را دوست میداریم و بر اساس فکر و نگرانی درباره او عمل میکنیم، گاهی آن را عشق یا محبت مینامیم. اما اگر در این عشق یا محبت کمترین انتظاری از طرف مقابل وجود داشته باشد، وقتی که پاسخی دریافت نمیکنیم، ناامیدی و سرخوردگی در پی خواهد داشت. این میتواند خودخواهیای باشد که به شکل محبت نمایش داده میشود، یا ممکن است در محبت نیز خودخواهی وجود داشته باشد. در مقابل، محبت خالص، حتی اگر هیچ انتظاری نداشته باشد، به طور مداوم ادامه مییابد. به عنوان مثال، محبت والدین به فرزندانشان. عمل بیخواهش، خود محبت است و حتی اگر خیانت شود، خشم وجود ندارد. در حالی که خود، تفکری است که به دنبال منفعت یا زیان است. به عبارت دیگر، محبت و عشق از عمل شهودیای که از آگاهی سرچشمه میگیرد، میآیند و خودِ آگاهی هستند. دنیای ساخته شده از آگاهی نیز از محبت ساخته شده است.
انسانها از طریق تجربیات زندگی، از مبتدی به ماهر، از ناتوان به بالغ، از خشن به متمدن، از خشونت به عدم خشونت، از آشفتگی به هماهنگی، از نزاع به صلح، از تفکر به بیذهنی، و از خود به آگاهی رشد میکنند. رشد، ویژگی آگاهی است.
○خود
"خود" که همان "من" است، تفکر و ذهن است. خود نمیتواند بیذهن باشد.
برای اینکه از دست بردن در تفکر جلوگیری کنیم، ضروری است که خود را بشناسیم.
تفکر دو نوع دارد. یکی تفکری است که به طور ناخواسته و تصادفی از ذهن بیرون میآید. نوع دیگر تفکری است که به طور عمدی و بر اساس برنامهریزی انجام میشود. نوع اول، تفکراتی است که از خاطرات گذشته یا پیشبینیها درباره آینده به وجود میآید و شامل اضطراب، خشم، پشیمانی، احساس حقارت، خواستهها و غیره میشود. برخی از این تفکرات زودگذر هستند و از ذهن میروند، اما برخی دیگر ذهن را اشغال کرده و باقی میمانند. نوع دوم، تفکر است که در مواقع نیاز انجام میشود.
بیشتر تفکرات انسانها، بازسازی خاطرات گذشته هستند.
آوردن انسان به دنیا به معنای داشتن خود است. تفکرات ناخودآگاه به دلیل خاطرات گذشته تحریک میشوند. پس از تفکر، رفتار و گفتار به وجود میآید که اینها شخصیت و ویژگیهای فرد را میسازند. گذشتهای که پر از شکستها باشد، احساس حقارت بیشتری به همراه میآورد و اعتماد به نفس از بین میرود، در حالی که گذشتهای پر از موفقیتها، تفکری مثبت و پیشدستی ایجاد میکند. به همین دلیل، انسانها عادت به تکرار همان رفتارها دارند و همان مشکلات نیز تکرار میشوند.
"خود" که همان "من" است، از خاطرات گذشته → تفکرات ناخواسته و تصادفی → احساسات → رفتار و گفتار → شخصیت → تجربیات زندگی → خاطرات گذشته، به طور مداوم تکرار میشود. این چرخه زندگی زمانی پایان مییابد که بیذهنی به وجود آید و حضور به عنوان آگاهی به عادت تبدیل شود.
اگر از شما بپرسند "شما کی هستید؟"، پاسخ خواهید داد: نام من ◯◯◯◯ است، من یک زن ژاپنی هستم، شغل من فروشندگی است، تحصیلات دانشگاهی دارم، صبر زیادی دارم، زود عصبانی میشوم، زیاد میخندم، پاهایم کند هستند، در گذشته تنیس بازی میکردم، سرگرمی من کوهنوردی است و غیره. اینها اشاره به خاطرات و تجربیات گذشته "من" دارند و خود را توضیح میدهند. اینها حقیقت واقعی من نیستند، بلکه تفکراتی هستند که مربوط به خود هستند و به آگاهی انسانی که اساس وجود انسان است، مربوط نمیشوند.
خود، تفکر و ذهن است، خواستههاست، و ادعای "من" که قوی است، خودمحور است، کینهای است، لزج و چسبناک است، پر از لجبازی است، حسادت است، منفور است، دیکتاتوری است، خودخواه است، زشت است، بیادب است، پررو است، سرسخت است، ریاکار است، بیشرم است، دروغگو است، بیمسئولیت است، فرار میکند، هیچگاه راضی نمیشود، حریص است، متکبر است، از دیگران میدزدد، بر اساس سود و زیان تصمیم میگیرد، تقسیم نمیکند، ناعادلانه است، بیصداقت است، متکبر است، احساس برتری دارد، توهم آسیبدیدگی دارد، وابسته است، انتظاراتی دارد، ناامید میشود، تاریک است، بدبخت است، درد میکشد، سیاه است، شکاک است، خشن است، بیرحم است، تهاجمی است، تهدید میکند، تحمیل میکند، خشونتآمیز است، پر از خشونت است، بدجنس است، سلطهجو است، نوسان زیادی دارد، پر سروصدا است، آرامش ندارد، از کسالت متنفر است، ناپایدار است، بینظم است، کثیف است، گیجکننده است، بینظم است، طردکننده است، تقسیمگر است، فاشیستی است، تبعیضآمیز است، محدود کننده است، شخصیت ضعیفی دارد، احساس حقارت میکند، خجالتی است، خود را بزرگ میبیند، افتخار زیادی دارد، شکستناپذیر است، دوست دارد دیده شود، خجالتی است، به تایید نیاز دارد، خود را بزرگتر از آنچه که هست نشان میدهد، میترسد، ضعیف است، بیچاره است، تنها است، غمگین است، ناامید است، شکست خورده است، فاقد محبت است، لذتطلب است، معتاد است، حساس است، آسیبپذیر است، شامل تمام جنبههای منفی است.
انسان با عشق که در لایههای عمیقتر آگاهی نهفته است، زندگی میکند، اما ابرهای خود آن را پوشاندهاند. هرچه ابرهای خود نازکتر شوند، انسانها بیشتر به سخنان و رفتارهایی که سرشار از محبت است، میپردازند.
کسانی که به شدت درگیر خود هستند، شخصیت بدتری خواهند داشت. کسانی که درگیری کمتری با خود دارند، شخصیت بهتری خواهند داشت.
اگر نسبت به آگاهی و خود ناآگاه باشیم، مشکلات و رنجها به طور مداوم ادامه خواهند داشت.
با آگاهی از این که همیشه درگیر افکار ناخودآگاه خود هستیم، میتوانیم فاصله بیشتری از خود بگیریم.
هرچه درگیری با خود بیشتر باشد، رنج زندگی بیشتر و فراوانتر خواهد بود.
وقتی فردی درگیر خود است، رفتارهای احمقانهتری از او سر میزند. زمانی که فردی احمق به نظر میرسد، این زمانی است که فقط به فکر خود است. حتی کسانی که در تحصیل موفق هستند، گاهی احمق به نظر میرسند، و برعکس کسانی که در تحصیل موفق نیستند، ممکن است پاک و درستکار باشند.
کسانی که بر اساس خواستهها عمل میکنند، در نهایت به خودشان آسیب میزنند.
آنچه بر اساس خواسته ساخته میشود، به همان خواستهها از بین میرود.
کسانی که غرور بالایی دارند، روزی خواهند رسید که بینیشان شکسته شود. غرور هم جزئی از خود است. زندگی همیشه به گونهای است که روزی فرد شرمنده خواهد شد.
کسانی که خواستههای بیشتری دارند، درد و رنج بیشتری را تجربه میکنند تا به عادتهای بد خود پی ببرند. کسانی که خواستههای کمتری دارند، با دردهای کمتری به این آگاهی میرسند.
انسان به دلیل وجود خود، رنج میبرد. اما این رنج فرصتی است برای رشد به سوی جنبههای عمیقتر انسانیت.
وقتی خود وجود دارد، انسان غمهای عمیقی را تجربه میکند، اما این غمها به پرورش مهربانی نسبت به دیگران کمک میکند.
وقتی خود وجود دارد، انسان از ناامیدی و شکست رنج میبرد. وقتی انسان در ناامیدی است، در مقابل درب مرگ قرار میگیرد، و هر روز در معرض انتخاب بین مرگ یا تحمل درد است.
منظرهای وجود دارد که هنگام ناامیدی دیده میشود. ابرهای خاکستری که به طور بیپایان ادامه دارند، خودی که روی لبه پرتگاه ایستاده است، خودی که در باتلاق سم غوطهور است، یا لحظهای که به تنهایی در حال سقوط به درون چاه عمیقی هستی. در آن زمان احساس میشود که شاید هیچگاه بهبود نیابد.
در لحظات ناامیدی، تعداد دوستانی که میتوانی با آنها صحبت کنی بسیار کم است. ناامیدی فقط توسط کسانی درک میشود که خود آن را تجربه کردهاند. هنگامی که انسان در واقعیت رنج میبرد، اغلب تمایلی به صحبت کردن ندارد.
وقتی همه چیز خوب پیش میرود، اعتماد به نفس نیز بیشتر میشود و احساس میکنی که میتوانی هر کاری را انجام دهی. مشاورههایی که به دیگران میدهی نیز مثبتتر میشود. اما زمانی که نتوانی این روند را ادامه دهی، خود به راحتی اعتماد به نفس خود را از دست میدهد. رفتارهایی که وابسته به اعتماد به نفس هستند شکنندهاند. آرامش واقعی که به هیچ وجه به اعتماد به نفس وابسته نیست، از بیذهنی ناشی میشود.
رویدادهایی که در زندگی اتفاق میافتند، نه خوب هستند و نه بد، بلکه بیطرف هستند. این تفکر است که به آنها معنا میدهد و خاطرات گذشته است که آن معنا را تعیین میکند.
خود دشمنان و دوستان را از هم جدا میکند، اما آگاهی هیچگونه تمایزی قائل نمیشود.
زمانی که انسان به عنوان آگاهی وجود دارد، تفکر وجود ندارد، بنابراین نه به جلو حرکت میکند و نه به عقب. حتی اعمالی که به نظر مثبت میآیند، ممکن است در پشت خود ترس و اضطراب نهفته داشته باشند. اما وقتی که به عنوان آگاهی عمل میکنیم، ترس و اضطراب وجود ندارد.
خود، به دلیل تمرکز بر بیرون از بدن، رفتار و گفتار دیگران را به دقت مشاهده میکند. اما به درون خود نگاه نمیکند. به همین دلیل وقتی که شکست میخورد، دیگران را مقصر میداند. در نتیجه هیچ یادگیری و رشدی حاصل نمیشود. بیذهنی به معنای نگاه کردن به درون است. هرچه وابستگی به خود کمتر باشد، فرد بیشتر به این نتیجه میرسد که شاید مشکل از خود او باشد. بنابراین فرد به درستی خود را میبیند، به فکر میافتد و رشد میکند.
مقاومت یکی از واکنشهای خود است.
0 コメント