○آموزش در دهکده پراوت
در دهکده پراوت، آموزش بر اساس سه اصل عمده استوار است:
- دانستهها و مهارتهای مورد نیاز برای مدیریت شهرداری و خودکفایی. به عنوان مثال، روشهای کشاورزی طبیعی، نحوه ساخت کالاهای مورد نیاز روزمره و یادگیری خواندن و نوشتن برای این مقاصد، از دوران کودکی از طریق تجربه زندگی آموخته میشود.
- یادگیری روشهای یادگیری و فعالیتهای مبتنی بر کنجکاوی. هنگامی که فرد مطابق با کنجکاوی خود به فعالیتها میپردازد، به طور طبیعی مطالب بیشتری میآموزد و این فرآیند به شایستگیهای خاص، مشاغل مناسب و شغلهای واقعی متصل میشود. این تجربیات عمیق تأثیر زیادی بر رشد شخصیت فرد دارند.
- درک بیذهن و خود. بیذهن منبع شهود است و فرد را به سوی مسیری که باید طی کند هدایت میکند. ناآگاهی از خود به عنوان «من» باعث رنجهای انسانی میشود.
آموزش در دهکده پراوت بیشتر در قالب گروهها و انجمنها مانند حلقههای کوچک و نه در قالب واحدهای بزرگ مانند مدارس برگزار میشود.
○بیذهن درباره
تمام انسانها میخواهند از بدبختی به خوشبختی برسند. و در بسیاری از مواقع، آنها اعتقاد دارند که با به دست آوردن چیزی میتوانند به این هدف برسند. به عنوان مثال: «اگر پول زیادی به دست آورم، میتوانم این و آن را بخرم و خوشبخت خواهم شد»، «اگر مشهور شوم یا در چیزی موفق شوم، خوشبخت خواهم شد»، «اگر با آن شخص دیگر روابط برقرار کنم، خوشبخت خواهم شد» و غیره.
به عنوان مثال، اگر با شخصی که توجهتان را جلب کرده است وارد رابطه شوید، در ابتدا پر از شادی خواهید بود، اما با گذشت زمان این احساس کمکم کم رنگ میشود و در برخی موارد ممکن است دعواها زیاد شود، و این باعث رنجش و در نهایت منجر به جدایی میشود. قبل از اینکه وارد رابطه شوید، میل به داشتن آن شخص در شما به وجود میآید و این میل به شادی و خوشبختی تبدیل میشود، اما در زمان جدایی، رنج وارد میشود. این یک فرآیند است.
نکته مهم این است که هیچ چیز بیرونی نمیتواند ما را راضی کند جز میل به مالکیت و میل به خودنمایی در درون ما. و خوشبختی و شادی که از این دستاوردها به دست میآید، ماندگار نیست و بیشتر خواسته میشود و در نهایت به رنج تبدیل میشود. زمانی که در این دام گرفتار باشیم، چرخهای از شادی و رنج به طور بیپایان تکرار میشود. شادی و رنج دو روی یک سکه هستند. اما انسانها به طور کلی بیشتر از رنج، خواهان خوشبختی هستند، پس پاسخ این سوال کجا است؟ پاسخ در «بیذهنی» میان این دو قطب متضاد شادی و رنج است. در بیذهنی آرامش، صلح، سکون، سکوت و آرامش وجود دارد. برای درک بیذهنی، میتوانید از روش ساده زیر استفاده کنید:
○تمرکز آگاهانه روی یک نقطه و رسیدن به بیذهنی
بایستید یا حتی در حالت جمعکردن پاها بنشینید و ستون فقرات خود را صاف کنید، سپس به مدت 20 ثانیه چشمها را ببندید. در این زمان اگر فکر یا کلمهای به ذهن شما بیاید، آن فکر است. از این جاست که رنج آغاز میشود.
سپس دوباره 20 ثانیه چشمها را ببندید و توجه خود را به ناحیه بین ابروها معطوف کنید. در این حالت، چون توجه شما به یک نقطه متمرکز است، افکار متوقف میشود و به بیذهنی میرسید. یعنی به صورت آگاهانه افکار را متوقف کردهاید. علاوه بر این، اگر به آرامی و با دقت نفس را از بینی وارد کنید و به آرامی خارج کنید، تمرکز عمیقتری پیدا خواهید کرد. این کار را میتوان با چشمهای باز نیز انجام داد.
ناحیه پشت بین ابروها جایی است که افکار به ذهن میآید و در اینجا خاطرات گذشته، پیشبینیها یا اضطرابهای آینده به طور ناگهانی به ذهن خطور میکنند. و زمانی که به بیذهنی میرسید، این افکار متوقف میشوند و سکوت به وجود میآید. به عبارت دیگر، گفتمان بیپایان افکار قطع میشود و رنج کاهش مییابد. سپس در طول روز، باید این توجه آگاهانه را ادامه دهید. اگر این کار به عادت تبدیل شود، مغز شما به طور مداوم آرام خواهد بود و حتی اگر افکاری به وجود بیاید، بلافاصله متوجه آن میشوید و به بیذهنی میروید.
این به معنای بودن در حالت آگاهانه و توجه کامل است. برخلاف آن، حالت ناآگاهانه است. هر کسی ممکن است وقتی عصبانی یا هیجانزده میشود، از روی احساسات سخنان توهینآمیز بگوید، که این به دلیل ناآگاه بودن و عدم توجه است. همانطور که در این تمرین دیدید، زمانی که آگاهانه در درون خود مشاهده میکنید، چون در حالت توجه کامل هستید، کمتر تحت تاثیر احساسات قرار میگیرید.
متمرکز کردن توجه روی بین ابروها یک روش است، اما میتوان از هر موضوع دیگری استفاده کرد. به عنوان مثال، میتوانید به ابری که در آسمان در حال حرکت است نگاه کنید، در حین پیادهروی به صداهای محیطی توجه کنید، به تنفس خود توجه کنید، یا از طریق چیزی که دوست دارید، تمرکز خود را به یک نقطه خاص معطوف کنید.
○افکار رنج میآورند
اگر بیذهنی آگاهانه را هر روز تکرار کنید، حتی زمانی که ذهن شما توسط افکار اشغال شده است، به سرعت متوجه آن خواهید شد. با افزایش زمان بیذهنی در طول روز، رنجی که افکار ایجاد میکنند کم میشود و آرامش و سکوت در ذهن به عادت تبدیل میشود. کسانی که ذهنشان آرام نیست، عادت به افکار دارند. افرادی که افکار منفی زیادی دارند، ممکن است به افسردگی دچار شوند.
یک نکته مهم که در این روش متوجه میشوید این است که حتی وقتی ذهن را به بیذهنی میبرید، افکار به طور خودکار شروع میشوند و ممکن است شروع به یادآوری گذشته کنند، که باعث بروز احساسات عصبانیت یا غم میشود. اینها ممکن است خاطرات قدیمی، زخمهای روحی یا احساسات خودکمبینی باشند که شما حتی متوجه آنها نمیشوید. کسانی که به این عادت افکاری آگاه نیستند، به راحتی تحت تأثیر افکار خود قرار میگیرند و احساساتشان آنها را به عصبانیت یا غم میاندازد و به رنج میافتند. اما زمانی که چنین افکاری به وجود میآید، اگر بدانید که "این موقتی است و اگر بیذهن شویم، افکار و رنج نیز متوقف میشوند"، و به بیذهنی بروید، به آرامش، سکوت و وضعیت متعادل خواهید رسید. تنها در صورتی که عصبانیت یا اضطراب شدیدی پیش آید، ممکن است زمان بیشتری برای آرام شدن نیاز باشد.
آنچه که در اینجا قابل درک است این است که در حالت بیذهنی، قلب انسان آرام و صلحآمیز میشود. خوشبختی و شادی که از دستاوردهای خارجی یا تحقق اهداف به دست میآید، موقتی است و با گذشت زمان محو میشود و دوباره خواستهها ظاهر میشوند، که به وابستگی تبدیل میشود و رنج شروع میکند. خوشبختی و رنج دو روی یک سکهاند که به صورت متناوب میآیند. در اینجا آرامشی نیست. آرامش پایدار تنها زمانی به دست میآید که ذهن را به بیذهنی بسپارید و این تنها با متوقف کردن افکار ممکن است. هرچه افکار بیشتر ذهن را اشغال کنند و به چیزی وابسته شوید، رنج بیشتری به وجود میآید. اگر این روند را به دقت مشاهده کنید و از آن آگاهی پیدا کنید، راحتتر از الگوهای فکری که رنج را به ذهن شما میآورند رهایی خواهید یافت.
در دوران کودکی، توانایی تفکر هنوز به آن اندازه که باید رشد نکرده است، بنابراین خود نیز ضعیف است و مشکلات کمتری دارد و همیشه به نظر میرسد که خوشحال است. حتی اگر توبیخ شود یا دعوا کند، بعد از 10 دقیقه به نظر میرسد هیچ اتفاقی نیفتاده است. اما از حدود 10 سالگی که وارد دوران بلوغ میشود، بدن به شکل بزرگسال در میآید و توانایی تفکر افزایش مییابد و خود (خود) نیز قویتر میشود. در این مرحله، نگرانیها، حسادتها، احساسات خودکمبینی، رنجها و دعواها افزایش مییابد.
متوقف کردن افکار و رسیدن به بیذهنی ممکن است زمانی باشد که بیحرکت مینشینید و چیزی انجام نمیدهید و در بعضی مواقع ممکن است زمانی باشد که در حال انجام کاری با شور و اشتیاق هستید. وقتی ذهن خود را بیذهن میکنید، به راحتی شهود وارد میشود و پس از آن تنها کافی است به آن اعتماد کنید. استفاده از افکار چیز بدی نیست، زمانی که بخواهید برنامهریزی کنید یا کاری را طراحی کنید، از افکار استفاده میکنید. اما در دیگر مواقع باید افکار را آرام کنید. برای رسیدن به بیذهنی نیازی به تغییر محیط زندگی نیست؛ حتی اگر مشغول به کار یا زندگی روزمره باشید، میتوانید به این حالت برسید.
○هدف زندگی
تمام انسانها همیشه در حال مواجهه با مشکلات و رنجها هستند. این رنجها به دلیل افکاری هستند که از یادآوریهای گذشته یا نگرانیهای آینده ناشی میشوند. اما در درون کسی که بیذهن است، آرامش و صلح حکمفرما میشود. این موجب میشود که از زنجیره رنجها خارج شود.
مشکلات و روابط انسانی که در زندگی روزمره به وجود میآید، ناشی از افعال و گفتارهایی است که از افکار خود انسان برمیآید. وقتی بیذهن شویم و در سکوت زندگی کنیم و با حجم متعادل و مناسب از مکالمات با دیگران ارتباط برقرار کنیم، مشکلات بیضرر کمتری پیش میآید و حتی اگر مشکلی به وجود بیاید، آن را به مشکل تبدیل نمیکنیم و اجازه نمیدهیم بدتر شود. بهطور مثال، زمانی که با فردی که از او خوشمان نمیآید روبهرو میشویم و در ذهن خود به این فکر میکنیم که این فرد را دوست نداریم، ممکن است این احساس بهطور ناخودآگاه به طرف مقابل منتقل شود. اما اگر بهسرعت متوجه این تفکر شده و بیذهن شویم، روابط انسانی با آن فرد کمتر آسیب میبیند.
رسیدن به بیذهنی و خارج شدن از چرخه افکار (خود)→ خواستهها→ وابستگیها→ رنجها و داشتن آرامش در قلب، هدف نهایی زندگی انسانی است که دهکده پراوت توصیه میکند. همانطور که بدن انسان عادتهای حرکتی دارد، افکار نیز عادتهایی دارند و اگر این عادتها منفی باشند، انسان به طور ناخودآگاه رنج خواهد برد. بیذهنی را به عادت تبدیل کنید و از آن برای غلبه بر این عادتها استفاده کنید.
وقتی که فکر (خود) وجود نداشته باشد و "من" نباشد، نه بدن من و نه چیزهای متعلق به من وجود ندارند، و معنای زندگی من نیز از بین میرود. وقتی که فکر وجود نداشته باشد، آخرین چیزی که در ذهن باقی میماند، تنها آگاهی است. آگاهی ابتدا وجود دارد و سپس فکر (خود) بهوجود میآید. به عبارت دیگر، آگاهی ماهیت اصلی است و خود بعداً پدیدار میشود. آنچه که انسانها بهعنوان "من" میشناسند، نام خود، بدن، جنسیت و ملیت، همگی توهماتی هستند و آگاهی، شکل واقعی انسان است. زمانی که هیچ فکری وجود ندارد و تنها آگاهی است، آرامش و صلح در درون فرد جریان مییابد و زمانی که فکر (خود) پدیدار میشود، رنج آغاز میشود.
هدف از غلبه بر خود که دهکده پراوت توصیه میکند، به عبارت دیگر، آگاهی بهعنوان ماهیت واقعی انسان است که با رسیدن به بیذهنی و بودن بهعنوان آگاهی، نشان داده میشود.
انسانها از طریق تجربههای زندگی خود به آگاهیهای مختلف دست مییابند. در این فرآیند، آنها بهعنوان انسان رشد کرده و بالغ میشوند. این رشد و بلوغ بهسمت غلبه بر خود حرکت میکند. در دوران ناپختگی، ممکن است رفتارهای خودخواهانهای داشته باشند، اما بهتدریج با رسیدن به بلوغ، "من" مهار میشود و احترام به دیگران و اولویت دادن به آنها آغاز میشود. به عبارت دیگر، انسانها در طول زندگی خود تجربیات زیادی میکنند و بهتدریج آگاهیهای بیشتری کسب میکنند تا زمانی که از خود عبور کرده و به آگاهی واقعی خود پی میبرند. برای کسانی که به آگاهی واقعی خود دست یافتهاند، معنای زندگی دیگر وجود ندارد. تا زمانی که به این نقطه نرسیدهاند، بارها و بارها از خود عبور کرده و بین لذت و رنجهای موقت در نوسان هستند.
علاوه بر این، زمانی که بهعنوان آگاهی وجود داریم و بیذهن هستیم، انسانها به شهود دست مییابند. این باعث میشود که عمل صورت گیرد. گاهی اوقات این شهود به شغل آسمانی یا شغل مناسب منجر میشود و فرد شروع به اختصاص دادن اشتیاق خود به آن میکند. این ممکن است هدف دیگری باشد که باید در زندگی تحقق یابد.
○شهود
انسانها زمانی که بیذهن هستند، به شهود دست مییابند و سپس آن را از طریق مهارتهایی خاص بیان میکنند. شهود، الهام، ایدهها، الهامبخشی و نامهای مختلف برای این پدیده وجود دارند، اما همهی اینها از یک منبع مشترک میآیند و همه از آگاهی که در ذهن بهوجود میآید، آغاز میشوند.
و وقتی که به کاری مشغول میشویم، تفکر عمیقتری نیز افزایش مییابد. هنگامی که در حال تفکر از خود هستیم، گاهی اوقات سعی میکنیم جواب را به زور پیدا کنیم، که این ایدهها بعدها متوجه میشویم که خوب نبودهاند. اما وقتی که از نیتهای خالصانه مانند کمک به دیگران یا جامعه فکر میکنیم، بهتر است که به طور کامل و عمیق فکر کنیم.
بعد از آن، نیاز به استراحت داریم، ولی این باید پس از پایان تفکر کامل باشد. تفکر کامل به این معناست که مغز بهگونهای احساس میکند که مانند یک پیچ در حال چرخش است، یعنی وقتی که مغز خسته میشود و نمیتواند بیشتر فکر کند و دیگر هیچ چیزی برای جستجو باقی نمانده است. اگر هنوز چیزی برای جستجو در درون خود داشته باشیم، نمیتوانیم شهود واقعی را به دست آوریم. همیشه باید به مرزهای تفکر و دانش خود برسیم و وقتی به آن نقطه رسیدیم، و بعد از استراحت، شهودی برای عبور از آن مرزها به ذهنمان خطور میکند.
روشهای استراحت برای هر کسی متفاوت است، ولی عمل خوابیدن تأثیر زیادی دارد. زمانی که حجم زیادی از اطلاعات را وارد مغز کردهایم، آن را جستجو کردهایم و مغز نمیتواند بیشتر پردازش کند یا خسته شده است، خوابیدن مفید است. سپس اطلاعات در مغز مرتب میشود. بعد از بیدار شدن، ذهن صاف میشود و یک راهحل به طور ناگهانی به ذهن میآید. این یکی از عادات مغز است و مغز مراحل ورودی، مرتبسازی (بیذهن، بیخیالی)، و خروجی را طی میکند. کسانی که به این سه مرحله پی میبرند و از آن بهره میبرند، قبل از استراحت یا در پایان روز، مشکل بعدی را به ذهن خود میدهند. به این ترتیب، بعد از استراحت یا یک شب خوابیدن، ایدهها به ذهن میآید. زمان خوابیدن حتی میتواند ۳۰ دقیقه باشد. خوابیدن به خودی خود یک عمل غیرمولد و غیرجدی نیست، بلکه از منظر شهود، یک عمل مؤثر است. گاهی اوقات در هنگام دوش گرفتن، مغز به حالت بیذهن میرود و ایدهای به ذهن میآید. پس وقتی زمان بیذهنی ایجاد میکنیم و ذهن را مرتب میکنیم، شهود وارد فضای بیذهن میشود.
برای رسیدن به حالت بیذهن، زمانهایی که هیچ کس مزاحم نیست و تنها هستیم، انزوا و زمانهای آزاد ممکن است مناسب باشند. انزوا ممکن است بهعنوان چیزی منفی، مانند تنهایی یا احساس پوچی از نداشتن دوستان، دیده شود، اما برای به دست آوردن شهود یا دروننگری و ارتقاء جنبههای روحی، انزوا مناسب است.
درک شهود یک عمل بسیار ساده است که بیشتر از اینکه به فکر کردن نیاز داشته باشد، باید بیذهن شد و به آنچه که به طور طبیعی در ذهن ظاهر میشود توجه کرد و به آن با صداقت عمل کرد. شهود به سرعت در ذهن شکل میگیرد.
در ورزشها نیز، حرکات بدنی که به طور شهودی انجام میشوند، معمولاً حرکات عالیای هستند. یک لحظه قبل از انجام آن حرکت، یک ایده به ذهن میرسد که "باید اینطور عمل کنم" و وقتی آن را اجرا میکنید، همیشه نتیجه خوبی به دنبال خواهد داشت. به جای اینکه بگوییم اقدام میکنیم، بهتر است بگوییم بدن به طور طبیعی حرکت میکند. از طرفی، زمانی که ترس یا نگرانی ذهن را پر کرده باشد، نمیتوان حرکت خوبی انجام داد. در کارهای دستی نیز، چیزهایی که با بیذهنی ساخته میشوند معمولاً خوب از کار در میآیند. اعمال یا سبک زندگی که بر اساس شهود استوار باشد، نتایج خوبی به همراه دارد و این سبک زندگی، سبک زندگی ذاتی موجودات زنده است که بیشترین تواناییهای درونیشان را به نمایش میگذارد. بنابراین بیذهن شدن به معنای هیچکاری نکردن در سکوت نیست، بلکه این است که شهود به سراغتان میآید و شما با رها کردن خود از جریان زندگی، عمل میکنید.
اگر کاری که به آن مشغولید با خصوصیات فردی شما همخوانی داشته باشد، از آن چیزی که مناسب شما نیست، شهود به راحتی به دست میآید و شما به طور طبیعی در عمل اعتماد به نفس پیدا میکنید، با اطمینان عمل میکنید و جذابتر میشوید. این همان شغل مناسب یا حرفهای است که شما را به اوج میرساند. اما اگر به کار دیگری بپردازید، ممکن است تنها تواناییهای معمولی خود را به نمایش بگذارید. در واقع، هر کسی با پیدا کردن کاری که در آن مهارت دارد، میتواند قدرت شگفتانگیزی از خود نشان دهد و اگر به دنبال خود بگردد، میتواند شغل مناسب را پیدا کند. اگر مانند کودکان کنجکاوی داشته باشید و به آنچه که به شما جذاب است بپردازید، پیدا کردن شغل مناسب یا حرفهای آسانتر خواهد بود. حتی بزرگترها نیز میتوانند در زمینههای سرگرمی خود به این شغلها دست یابند. شغل مناسب و حرفهای به این معناست که انجام آن کاری که در حال انجام آن هستید، خودِ بیان شماست و باعث شادی شما میشود. تنها تفاوت در این است که در شغل مناسب، شخص احساس وظیفه میکند که به زندگی و مأموریت خود اهمیت دهد و بدون در نظر گرفتن پاداش به دیگران خدمت کند، در حالی که در شغل حرفهای ممکن است فرد انتظاراتی مانند دریافت پول یا پاداشهای دیگر داشته باشد.
○سیناپس
برای بهرهبرداری از شهود، در بسیاری از موارد، مهارتهای فیزیکی مورد نیاز است. در مغز و بدن انسان سلولهای عصبی زیادی وجود دارد که از طریق سیگنالهای ضعیف الکتریکی، دستورات مغز به عضلات منتقل میشود. در میان بافتهایی که نورونها را به هم متصل میکنند، ساختاری به نام سیناپس وجود دارد. این سیناپسها در بخشهایی که بیشتر استفاده میشوند ضخیمتر میشوند و در بخشهایی که کمتر استفاده میشوند نازکتر شده و در نهایت قطع میشوند. با ضخیم کردن سیناپسها، جریان سیگنالهای الکتریکی از مغز به عضلات روانتر میشود و در یادگیری، فرد میتواند سریعتر به پاسخها برسد و در ورزش، حرکات نرمتر و سریعتر میشوند.
روش ضخیم کردن این سیناپسها، تمرین مکرر است. تمرین مکرر به این معناست که چیزی را که یک بار آموختهاید، چندین بار تکرار کنید. تمرین مکرر در مواردی که علاقهای به آن ندارید سخت و دشوار میشود، اما اگر با چیزی که به آن علاقه دارید یا کنجکاو هستید، تمرین میکنید، آن زمان تمرینها به مراتب لذتبخشتر خواهند بود.
با تکرار تمرینها در مدت زمان میانمدت و بلندمدت، وقتی مسیر مغز → اعصاب و سیناپسها → عضلات شکل بگیرد، دیگر حتی اگر یک هفته یا یک ماه هم تمرین نکنید، مهارتهایی که آموختهاید فراموش نمیشود. این حالت را حافظه بلندمدت مینامند. هر چه تعداد سیناپسها بیشتر باشد، سیگنالهای الکتریکی مغز سریعتر و دقیقتر به عضلات منتقل میشوند. افرادی که مهارتهای پیچیده و پیشرفتهای دارند، با تمرینات مکرر طولانیمدت به حافظه بلندمدت دست پیدا کردهاند و سیناپسهای آنها ضخیمتر و بیشتر شده است. هیچ راهی به جز تمرین مکرر برای پیشرفت وجود ندارد و بهترین راه، انجام کاری است که به آن علاقهمندید و این مسیری است که در بلندمدت به نتیجه خواهد رسید، زیرا هیچ راه میانبری وجود ندارد.
با درک این مفاهیم، در مییابید که زندگی واقعی پر از بیهودهگیهاست. برای مثال، هزینه سالانه مدارس زبان از ۲۰۰ هزار تا یک میلیون ین متغیر است، اما پرداخت یک میلیون ین به نظر میرسد آموزش بهتری ارائه دهد و به نظر میرسد که پیشرفت سریعتری خواهید داشت. این جنبهها قطعاً وجود دارد، اما برای یاد گرفتن زبان خارجی، تنها راه موثر صحبت کردن است و حتی اگر یک میلیون ین بپردازید و استاد خوبی داشته باشید که به شما احساس راحتی بدهد، این به این معنا نیست که شما پنج برابر سریعتر صحبت خواهید کرد. در نهایت تنها باید صحبت کنید تا سیناپسها ضخیم و زیاد شوند و بدون اینکه به طور ذهنی کلمات را ترجمه کنید، به طور طبیعی کلمات از دهانتان بیرون بیایند. در واقع، انگیزه شخص برای یادگیری و تمرین مکرر تنها عامل مؤثر است. رسیدن به حافظه بلندمدت مستلزم این است که هر روز به طور متمرکز تمرین کنید، در حالی که علاقهمندی خود را حفظ کردهاید. مهمترین نکته این است که مقدار پیشرفت بستگی به تعداد دفعات تمرین دارد. علاوه بر این، تفاوتهای فردی مانند استعداد، شخصیت، توانایی جسمی و محیط نیز تأثیرگذار است و ممکن است زمان پیشرفت و زمینههایی که در آن رشد خواهید کرد، متفاوت باشد.
○زمان تقریبی رشد سیناپسها
برای مثال، در حرکات رقص ساده، ریتمهای کوتاه در سازهای کوبهای، یا شوتهای ورزشی، حرکات فنی سادهای وجود دارند. زمانی که یک مبتدی به یکی از اینها پرداخته و هر روز 30 دقیقه تمرین میکند، حدود یک هفته طول میکشد تا بدن شروع به یادگیری این حرکت کند، ولی هنوز در سطح ابتدایی است. در ماه اول، کیفیت آن بهتر میشود و در ماه سوم، بدن به طور طبیعی و بدون نیاز به فکر کردن حرکت را به طور روان انجام میدهد، هرچند هنوز نمیتوان گفت که کیفیت آن بالا است، اما دیگر حالت مبتدیانه ندارد. اگر در این سه ماه، دو یا سه حرکت پایه دیگر نیز تمرین شود، میتوان آنها را به صورت ترکیبی نیز انجام داد. اما در این مرحله، هنوز بدن فقط قادر به انجام این حرکتها شده است. این نشاندهنده زمان تقریبی کوتاهی است که سیناپسها در آن رشد میکنند.
در ادامه، با حفظ تمرکز بالا در زمان تمرین و استفاده از ویدیوها برای مقایسه و اصلاح حرکات با حرکات پیشرفتهتر، انجام تمرینات مکرر و چالش با مسائل جدید، و تحلیل خود، سطح فرد به تدریج افزایش مییابد. بنابراین، تنها در صورتی که به چیزی علاقه واقعی داشته باشید، میتوانید تمرکز و آگاهی بالا را برای مدت طولانی حفظ کنید. پس از حدود سه سال، نتایج واضحی از توانمندیها به دست میآید. سیناپسها هیچ ارتباطی با سن ندارند و فرد در هر سنی میتواند پیشرفت کند. همانطور که در ورزش هم همینطور است، افرادی که از دوران جوانی تا سالمندی ورزش میکنند، زمانی که به سنی بالا برسند و حرکات جدیدی یاد بگیرند، چون سیناپسهای آنها قبلاً توسعه یافتهاند، بدنشان سریعاً به این تغییرات عادت میکند. در مقابل، افرادی که در سنین بالا شروع به ورزش میکنند، به دلیل کم بودن سیناپسها، زمان بیشتری لازم دارند و یادگیری آنها کندتر است. این موضوع برای استفاده از مغز نیز صادق است.
○از چیزهای کوچک و ساده شروع کنید
هر کسی از مبتدی به پیشرفته میرود، اما چیزی که یک مبتدی باید به آن توجه کند این است که از کوچکترین چیزها شروع کند و با عادت به آنها به سمت بزرگترینها پیش برود. به عنوان مثال، اگر به حرکت مربوط باشد، باید از تکنیکهای پایه شروع کنید. به سرعت اهمیت ندهید، بلکه از آهسته و مطمئن شروع کنید و سپس به سرعت و دقت بیشتری بروید. در ساختن اشیاء، از کارهایی که میتوانند در مدت زمان کوتاهی کامل شوند شروع کنید. وقتی از کارهایی با حجم کم شروع میکنید، به دلیل موفقیتهای کوچک و پیوسته، احساس موفقیت دائمی خواهید داشت و میتوانید آن را با لذت ادامه دهید.
○به جای تلاش برای حفظ کردن، به آشنایی برسید
برخی افراد حافظه خوبی دارند و میتوانند چیزی را که یک بار میبینند سریعاً حفظ کنند، در حالی که برخی دیگر نمیتوانند حتی با دیدن چندین بار آن را حفظ کنند. به عنوان مثال، در هنگام یادگیری زبان انگلیسی، برای کسانی که حافظه ضعیفی دارند، حفظ کردن واژهها کار دشواری است. نگاه کردن به دیکشنری از ابتدا تا انتها برای آنها آزاردهنده است، اما حتی اگر آنها را حفظ کنند، کلمات غیرقابل استفاده در مکالمات به سرعت فراموش میشوند. از سوی دیگر، حتی اگر حافظه برخی از ژاپنیها ضعیف باشد، اکثر مردم میتوانند به طور روان ژاپنی صحبت کنند. این به این دلیل است که آنها از دوران کودکی با زبان ژاپنی در تماس بودهاند و به طور ناخودآگاه بارها زبان ژاپنی را شنیده و دیدهاند و به آن عادت کردهاند. یعنی به جای اینکه بخواهید چیزی را حفظ کنید، اگر به طور مداوم از آن استفاده کنید، به واژهها و عبارات عادت میکنید و آنها به طور طبیعی در حافظه شما ثبت میشوند. بنابراین، اگر نیاز به حفظ چیزی دارید، باید شرایطی ایجاد کنید که در آن با واژهها یا دانش جدید بارها و بارها روبهرو شوید. برای یادگیری مکالمات انگلیسی، اگر موضوعات مختلفی فراهم کنید و مکالمات زیادی داشته باشید، به طور طبیعی کلمات جدید را میبینید، میشنوید و نیاز به استفاده از آنها پیدا خواهید کرد. به این ترتیب، به جای تلاش برای حفظ کردن، با روشهای عمدی بارها با دانش جدید روبهرو خواهید شد و حتی اگر حافظه ضعیفی داشته باشید، به تدریج به آنها عادت کرده و در ذهن شما ثبت خواهند شد.
○لحظهای که اعتماد به نفس از دست میرود
و هر کاری که انجام میدهید، زمانی میرسد که در حین تکرار، دیگر احساس رشد نخواهید کرد. رشد انسان به صورت "کمی بالا میرود → کمی پایین میآید → به طور ناگهانی بالا میرود" تکرار میشود. مهارتهای پایه در موسیقی یا ورزشها حرکات سادهای هستند، اما وقتی همین حرکات را از 30 دقیقه تا 1 ساعت تکرار کنید، اشتباهات افزایش مییابند. وقتی بدن خسته میشود، همزمان با آن حسها نیز بیحس میشوند، وضعیتی که بعضی افراد آن را به عنوان "حالت بد" یا "ضعیف شدن" بیان میکنند و در این لحظه به طور موقت اعتماد به نفس خود را از دست میدهند. در این صورت باید مدتی استراحت کنید. در این مدت استراحت، بدن و ذهن شما مرتب میشود و وقتی دوباره تمرین را شروع کنید، آن را روانتر از قبل خواهید انجام داد. اما این تنها در مورد تلاشهای یک روز است و بدن خسته خواهد شد و دقت حرکات کاهش مییابد. اگر این کار را برای چند روز تکرار کنید، روزهایی خواهید داشت که احساس میکنید وضعیت بدی دارید، اما پس از گذشت آن روزها، رشد بزرگی را خواهید دید.
در اصل، این تکرارها شما را به حافظه بلندمدت میرساند. تکرار حرکات و به یادگیری بدن برای انجام آنها حافظه بلندمدت است، بنابراین کیفیت حافظه بلندمدت از حافظههای ضعیف تا حافظههای با کیفیت بالا برای هر فرد متفاوت است.
0 コメント